19-07-2015، 15:21
خواب من: مدرسه مارو برده بود اردوگاه خارج شهر. شب ساعت های یازده بود که رفتم قدم بزنم دیدم خیلی از اردوگاه دور شدم بعد دیدم صدای صحبت میاداز پشت برگ ها نگاه انداختم نزدیک بود سکته کنم چیزی که دیدم محال بود باور کنم خون اشام مگه داریم مگه میشه بعد از صحبت هاشون فقط یکم یادمه که گفتن بوی ادمیزاد میاد؟بعد یکی گفت از اردوگاه همین نزدیکی هاس بعد یکیشون گفت بهتر نیست دوران اوج خودمونو از همین جا شروع کنیم؟ بعد یکیشون گفت چرا و کارمون اسون تر شده چون هیچ گرگینه ای نیس با ما مقابله کنه بعد این حرف حمله کردن بعد با تمام وجود به سمت اردوگاه رفتم و داد میزدم خون اشام همه بیدار شدن بعدش به من بدوبیراه گفتن و خوابیدن حدود ساعت 12:5 شب بود که دیدم بدنم داره تغییر میکنه ناخن هام بلند و صورتم پوزهدار شد و چشمام تغییر میکرد و پس از چند دقیقه به گرگی تمام عیار تبدیل شدم بعد خون اشام هارو دیدم که گفتن : گرگینه چطوری ممکنه؟ و فرار کردن و منو بابام بیدارم کرد
-
-