19-07-2015، 18:28
_بماند
همینطوری که تند تند داشتم عقب عقب میرفتم سرمو کج کردم
_ خدافس
سرعتمو بیشتر کردم
_نه واسا...
اما من پشتمو بش کردمو به طرف خیابون دویدم. به چند تا پسر که همشون ازین فوکولا ! بودن ازونا که کیف پولاشونو میزارن تو جیب پشت شلوار جینشون ! نزدیک شدم. اگه میجنبیدم میتونستم جیب چهارتاشوونو بزنم. کیف پوله اون دوتای اولیو با هم ولی خیلی اروم برداشتم ، تو خیابوون کسی نبودو منم کفشامم اونقدر بیصدا بود که صدایِ پامو نمیشنیدن. کف پول دوتای اولیو سریع گذاشتم تو جیب مانتوم ، کیف پول اون دوتای دیگرم سریع از جیبشون کشیدم ، دِ برو که رفتی ! حالا من بدو اونا بدو ! صداشون میومد که دزد ، دزد میکردن.منم لایی کشان از بین مردم سبقت میگرفتم ! تا جایی که بالاخره گمم کردن.پولارو برداشتمو کیف پولارو با یه حرکت باحال به پشتم پرت کردم. بعدم درحالی که سریع به عقب برمیگشتم تا ببینم چه شکلی دارن میفتن یه لبخند گَل گُشآدم زدم که نگام تو نگاه علی ( همون پسره) گره خورد.نیشم بسته شد و دهنم وا موند. به جاش اون یه نیشخند زدو چشاش پر شیطنت شد.
_ به به ! میبنم خانم دزدم که هستن
_ هستم که هستم ! مفتشی ؟
_ نه آخه تعجب کردم !
همینطوری نگاش کردم ادامه بده . اونم یه چشمکی بم زد
_ کیس دزدی هست تو میثاق سه ؟
وآاااااااای گند زدم. این سوتی بود من دادم !؟ قیافم یه لحظه آویزون شد. اما سریع جمعوجورش کردم با یه لحن عادی...
_ حتما یه کاری داشتم دیگه. حالام خدافس !
دوباره مث دفعه ی قبل بدو بدو ازش دور شدم.
یادم افتاد امشب مهمونیه ، پس زنگ زدم به آرش
_ چیه؟
_ آرش شب به جای پارک تو مهمونی ببینمت ؟
_ آره خوبه ، اتفاقا میخواستم بت زنگ بزنم بگم همینو
_ بآوش ، پس تو مهمونی میبینمت.
_بآش ، بای
_ فارسی را پاس بدار داوش من ! خدافس
درحالی که میخندید یه خداحافظ کشیده گفت
منم باز بدو بدو رفتم خونم.خونه که بعد از برگشتم بخاطر اینکه ازش دورباشم همش یه جا ولواَم ! وارد خونه شدم خونه طبقه ی چهارم بود. یادمه قبل تصادف دنبال خونه بودیم تا عوضش کنیم بخاطر پله هاش
همینطوری که تند تند داشتم عقب عقب میرفتم سرمو کج کردم
_ خدافس
سرعتمو بیشتر کردم
_نه واسا...
اما من پشتمو بش کردمو به طرف خیابون دویدم. به چند تا پسر که همشون ازین فوکولا ! بودن ازونا که کیف پولاشونو میزارن تو جیب پشت شلوار جینشون ! نزدیک شدم. اگه میجنبیدم میتونستم جیب چهارتاشوونو بزنم. کیف پوله اون دوتای اولیو با هم ولی خیلی اروم برداشتم ، تو خیابوون کسی نبودو منم کفشامم اونقدر بیصدا بود که صدایِ پامو نمیشنیدن. کف پول دوتای اولیو سریع گذاشتم تو جیب مانتوم ، کیف پول اون دوتای دیگرم سریع از جیبشون کشیدم ، دِ برو که رفتی ! حالا من بدو اونا بدو ! صداشون میومد که دزد ، دزد میکردن.منم لایی کشان از بین مردم سبقت میگرفتم ! تا جایی که بالاخره گمم کردن.پولارو برداشتمو کیف پولارو با یه حرکت باحال به پشتم پرت کردم. بعدم درحالی که سریع به عقب برمیگشتم تا ببینم چه شکلی دارن میفتن یه لبخند گَل گُشآدم زدم که نگام تو نگاه علی ( همون پسره) گره خورد.نیشم بسته شد و دهنم وا موند. به جاش اون یه نیشخند زدو چشاش پر شیطنت شد.
_ به به ! میبنم خانم دزدم که هستن
_ هستم که هستم ! مفتشی ؟
_ نه آخه تعجب کردم !
همینطوری نگاش کردم ادامه بده . اونم یه چشمکی بم زد
_ کیس دزدی هست تو میثاق سه ؟
وآاااااااای گند زدم. این سوتی بود من دادم !؟ قیافم یه لحظه آویزون شد. اما سریع جمعوجورش کردم با یه لحن عادی...
_ حتما یه کاری داشتم دیگه. حالام خدافس !
دوباره مث دفعه ی قبل بدو بدو ازش دور شدم.
یادم افتاد امشب مهمونیه ، پس زنگ زدم به آرش
_ چیه؟
_ آرش شب به جای پارک تو مهمونی ببینمت ؟
_ آره خوبه ، اتفاقا میخواستم بت زنگ بزنم بگم همینو
_ بآوش ، پس تو مهمونی میبینمت.
_بآش ، بای
_ فارسی را پاس بدار داوش من ! خدافس
درحالی که میخندید یه خداحافظ کشیده گفت
منم باز بدو بدو رفتم خونم.خونه که بعد از برگشتم بخاطر اینکه ازش دورباشم همش یه جا ولواَم ! وارد خونه شدم خونه طبقه ی چهارم بود. یادمه قبل تصادف دنبال خونه بودیم تا عوضش کنیم بخاطر پله هاش