اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 2.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ما و اونا و خونِ شهدا

#1
میدونید یه وقتایی واقعا باید دلت برای بعضی ها بسوزه. مثل همین غواص های شهید که پیدا شدن !!
باید چقدر به زندگیت ظلم بشه که توی 16 سالگی بگن واجبه !! نیرو نداریم بیاید جبهه !!
مردونگی میکنی و میری، اونم درست زمانی که چند سال قبلش مملکتت قوی ترین ارتش منطقه رو داشت
و 5 بار با همین عراق جنگید و ظرف یک روز وادار به آتش بسش کرد؛
و حتی ملت خبردار نشدن چه برسه به اینکه لازم باشه بچه های 16 ساله رو ببرن جبهه .. اما خب پیش میاد.
ولی حالا که رفتی جبهه دقیقا میخوره به عملیات کربلای 4 که
کاملا لو رفته و همه فرمانده های دلاور و شجاع خبر دارن که لو رفته !!
ولی تو که یه بچه ای ، قطعا بهت نمیگن ، نه به تو ، نه به اون 12 هزار نفر دیگه ای که اون روز شهید شدن !!
فقط هی داد زدن بگو یا حسین ، برو جلو ،،....
خلاصه از هزاران تیر و ترکش جون بدر میبری ولی اسیر میشی !!
ولی خب دستاتو میبندن و زنده به گورت میکنن ..!!
جون دادن با سخت ترین حالت ممکن !! ای بابا زندگی همینه همه میمیریم !!
ولی خب سخت تر ماجرا خانواده ات هستن که 30 سال صبر کردن .
 حالا یهو میزنه جنازه ات که نه یکمی از استخون شکسته هات پیدا میشه !! ولی خبر نداری ،
الان برخی از فرماندهان دیروز تو شدن همه کاره مملکت و با دشمن دیروز تو شدن دوست و برادر ،
اون 4 تا استخون رو که میارن میگن کار بعثی هاست که الان شدن داعشی ،
دیگه مثل سابق نمیگن کار عراقی هاست که بد نشه... مهم نیست ، سیاسته هر روز یه وری میچرخه ...
اما خب دلم برات میسوزه. اون چهارتا استخونت رو مرتب میکنن و اون سیمی که دستت رو باهاش بسته بودن عوض میکنن ،
چون توی 30 سال اون سیم دیگه پوسیده و یه سیم نو میخواد که توی عکس خوب دیده بشه !!
میزارنت توی یه ویترین خوشگل شیشه ای و بدون اینکه اصلا براشون مهم باشه
خانواده ات با دیدن این صحنه چه حالی میشن هی تند و تند و تند ازت عکس میگیرن
و بعد زیر عکسات پیام های سیاسی مینویسن و ربطش میدن به مذاکرات اتمی و تحریم و آمریکا و ژنو .......
 خلاصه تو که خوشی نکردی توی این دنیا ، ولی الحق که این چهارتا استخونت چه حالی داد به این جماعت .....
اونم چه وقتی!!! درست و بموقع !! بعدشم که توی تشییع جنازه ات حسابی کارنوال سیاسی راه انداختن
و حریفشون رو کوبیدن، میزارنت توی خاک ، جایی که 30 سال بودی...
بعد هر از گاهی دوباره ازت عکسی منتشر میکنن و میگن: ((شهدا شرمنده ایم ، دارن با خون شما بازی میکنن !!))
البته منظورشون اون آقا ها و آقازاده ها که هزاران میلیارد دزدیده نیست ها....
این خون شماها فقط و فقط و فقط به ساپورت و شال دخترا حساسیت داره ، اونان که از خون شما سوء استفاده کردن،
این دختر ژیگولان که خون شمارو لگد مال کردن نه اونایی که 30 ساله از زنده و مرده و استخونت نردبون ساختن...
و هر غلطی که می خوان میکنن
خلاصه خیلی با مرام بودین هر کس این داستان رو بخونه دلش برا مظلومیت شما میسوزه...
داستان ما و اونا و خونِ شهدا
The music feels better
داستان ما و اونا و خونِ شهدا












پاسخ
 سپاس شده توسط Mr.world8 ، L²evi ، Son of anarchy ، eNorto ، Volkan ، Black_Man ، امیررضا* ، Hitchcock ، Mn_TaTa ، shawkila ، kiana-khanoomi ، عارفه ، hanieh777 ، # αпGεʟ ، T@NNAZ ، Spell † ، DAZZLING BOY ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان ما و اونا و خونِ شهدا - saeedrajabzade - 22-07-2015، 15:33

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان ازدواج حضرت قاسم علیه السلام در کربلا
  داستان کوتاه درخت قوم بنی اسراعیل
  داستان کوتاه ادعای خدایی/دیدار فرعون با ابلیس
Heart یک داستان کوتاه درباره امام زمانم(قشنگه)
  داستان قرآنی، موریانه و سلیمان
  عکس نوشته های شهدا
  دل نوشته کوتاه و تکان دهنده دختر با شهدا
  شهدا شرمنده ایم
  سخنان زیبا امام خمینی درباره شهدا
Star داستان #طلبه#کرجی(Update )

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان