27-07-2015، 17:03
آقا داشتیم وسطی بازی میکردیم با بچه های مدرسه، نفرات تیم ما بیشتر از اونا بود بعد معلم ورزش اسم یکی از بچه ها رو گفت دقیقا هم اسم رفیق فاب منو گفت ( سانازه اسمش) بعد این تو وسطی خیلی خیلی ماهره باید میرفت تو تیم اونا ، تیم ما وسط بود ، منم وسطیم عالیه. منم با یگانه و عارفه رفتیم وسط . آقا این ساناز محکم کوبید تو دل عارفه ، عارفه رفت روژان اومد ، عارفه یه فوشی به ساناز داد که خودم دهنم چسبید به زمین. این ساناز کل بچه ها رو زد فقط من موندم ، رفتیم تو ده تا بسم الله ، آقا رفتم تو ۹ تا همیچین توپ رو کوبید تو پای من پخش زمین شدم، شروع کردم به فوش دادن به ساناز بعد دیدم معلم ورزش بغل دستم واستاده ، مجبورم کرد ده دور کل حیاط رو بدوم ، مدرسه تموم شد ساناز رو تا کوچه پشتی مدرسه دنبال کردم
آقا یه روز هم بچه ی همسایه پایینی مون دنیا اومده بود گوسفندکشتند ، واسه ماهم آوردش ، من اسگل اومدم سینی رو بگیرم همیچین سینی رو کشید خودش نزدیک بود بیفته از پله ها ، با اخم بهم یه بسته گوشت قربونی داد خدافظی کرد رفت ، اومدم تو ترکیدم از خنده
بقیه رو نمیگم ریا نشه
آقا یه روز هم بچه ی همسایه پایینی مون دنیا اومده بود گوسفندکشتند ، واسه ماهم آوردش ، من اسگل اومدم سینی رو بگیرم همیچین سینی رو کشید خودش نزدیک بود بیفته از پله ها ، با اخم بهم یه بسته گوشت قربونی داد خدافظی کرد رفت ، اومدم تو ترکیدم از خنده
بقیه رو نمیگم ریا نشه