09-08-2015، 15:29
◄ اســـرار جهــآن هــای مــوازی ►
[ قسمت دومـ ] ☸
در سال ۱۹۱۵، آلبرت اینشتین نظریه نسبیت عام را که مهمترین کار تمام عمرش بود، منتشر کرد. این نظریه زیبا که حاصل ده سال تلاش برای درک مفهوم نیروی گرانش بود، از بنیانهای ریاضی قوی بهره میبرد و معادلات آن میتوانست از حرکت یک سیاره به دور ستارهاش تا مسیر پرتوهای نور را با دقتی کمنظیر پیشبینی کند. طی چند سال، ریاضیدانان نتیجه گرفتند که طبق این نظریه عالم نمیتواند ایستا باشد، بلکه در تغییر است و کهکشانها از یکدیگر دور یا به یکدیگر نزدیک میشوند.
اینشتین در آغاز با این نتیجهگیری که مستقیماً از دل نظریه خودش بهدست میآمد، مخالفت کرد. اما رصدهای ادوین هابل، اخترشناس برجسته در سال ۱۹۲۹، انبساط عالم را تأیید کرد.
طولی نگذشت که فیزیکدانان چنین استدلال کردند که اگر جهان امروز در حال انبساط است، پس در گذشته کوچکتر بوده و بدینترتیب در زمانی بسیار دور، هر آنچه را که امروز میبینیم (از کوچکترین ذرات تشکیلدهنده ماده تا تکتک ستارگان، کهکشانها و حتی خود فضا) در نقطهای بینهایت کوچک، فشرده شده بود و عالم ما از فوران این نقطه اولیه و تحول آن بهوجود آمده است.
بدینترتیب نظریه بیگ بنگ ( انفجار بزرگ ) متولد شد. در طول دهههای میانی قرن بیستم، مشاهدات بسیاری در تأیید این نظریه انجام شد، اما فیزیکدانان میدانستند که این نظریه نقض بزرگی دارد:
نظریه انفجار بزرگ هرچیزی را توضیح میداد غیر از همان انفجار اولیه.
معادلات اینشتین بهخوبی تحول عالم را از کسری از ثانیه پس از بیگ بنگ توصیف میکردند، اما وقتی میخواستید شرایط نخستین لحظات عالم را تحلیل کنید، معادلات بیمعنی میشدند. درست شبیه وقتی که در ماشین حساب عددی را بر صفر تقسیم میکنید و ماشینحساب به شما پیغام خطا میدهد. نظریه بیگ بنگ نمیتوانست در مورد چرایی انفجار بزرگ و عامل آن توضیحی ارائه دهد.
زمانی نهچندان دور فکر میکردیم که سیاره ما در مرکز عالم است، اما دیری نگذشت که فهمیدیم ما هم یکی از چند سیارهای هستیم که بهدور خورشید میگردیم. پس از آن فهمیدیم که خورشید ما هم یکی از میلیاردها ستاره تشکیلدهنده راه شیری است و در حاشیه کهکشان جای گرفته و در حالیکه تصور میکردیم تمام عالم همین کهکشان زیبایی است که شبها در آسمان میبینیم. در نیمههای قرن بیستم فهمیدیم که کهکشان ما یکی از صد میلیارد کهکشانی است که در عالم ما پراکنده شدهاند.
فکرش را بکنید: اکنون کیهانشناسی تورمی این احتمال را مطرح کرده که جهان ما با تمام میلیاردها کهکشان و ستاره و سیارهاش، یکی از بیشمار جهانهایی است که در چندجهانی پخش شدهاند. ایدهای که اگر درستی آن تأیید شود، میتواند همان گیلاس خوشمزهای باشد که پس از قرنها بر کیک چندطبقه تکامل دیدگاه انسان به عالم پیرامون خود نشسته است.
اما زمانیکه آندری لینده و آلکساندر ویلنکین برای نخستینبار ایده چندجهانی را در دهه ۹۰ مطرح کردند، فیزیکدانان چندان واکنشی نشان ندادند.
جهانهای دیگر حتی اگر واقعاً هم وجود داشته باشند، خارج از محدوده جهان قابل رویت قرار دارند. ما حتی به همه جای جهان خودمان دسترسی نداریم!
به نظر میرسد نه میتوانیم بر جهانهای دیگر تأثیری داشته باشیم و نه جهانهای دیگر میتوانند بر ما تأثیرگذار باشند. حال این سؤال مطرح میشود که وجود یا عدم وجود جهانهای دیگر چه تأثیری در علوم ما خواهد گذاشت؟
در اینجا بود که تلاشهای پیرامون جهانهای موازی حدود یک دهه متوقف شد تا آنکه نتایج غیرمنتظره مجموعهای از مشاهدات شگفتانگیز در دهه ۱۹۹۰، فرصت جدیدی را فراهم آورد
[ قسمت دومـ ] ☸
در سال ۱۹۱۵، آلبرت اینشتین نظریه نسبیت عام را که مهمترین کار تمام عمرش بود، منتشر کرد. این نظریه زیبا که حاصل ده سال تلاش برای درک مفهوم نیروی گرانش بود، از بنیانهای ریاضی قوی بهره میبرد و معادلات آن میتوانست از حرکت یک سیاره به دور ستارهاش تا مسیر پرتوهای نور را با دقتی کمنظیر پیشبینی کند. طی چند سال، ریاضیدانان نتیجه گرفتند که طبق این نظریه عالم نمیتواند ایستا باشد، بلکه در تغییر است و کهکشانها از یکدیگر دور یا به یکدیگر نزدیک میشوند.
اینشتین در آغاز با این نتیجهگیری که مستقیماً از دل نظریه خودش بهدست میآمد، مخالفت کرد. اما رصدهای ادوین هابل، اخترشناس برجسته در سال ۱۹۲۹، انبساط عالم را تأیید کرد.
طولی نگذشت که فیزیکدانان چنین استدلال کردند که اگر جهان امروز در حال انبساط است، پس در گذشته کوچکتر بوده و بدینترتیب در زمانی بسیار دور، هر آنچه را که امروز میبینیم (از کوچکترین ذرات تشکیلدهنده ماده تا تکتک ستارگان، کهکشانها و حتی خود فضا) در نقطهای بینهایت کوچک، فشرده شده بود و عالم ما از فوران این نقطه اولیه و تحول آن بهوجود آمده است.
بدینترتیب نظریه بیگ بنگ ( انفجار بزرگ ) متولد شد. در طول دهههای میانی قرن بیستم، مشاهدات بسیاری در تأیید این نظریه انجام شد، اما فیزیکدانان میدانستند که این نظریه نقض بزرگی دارد:
نظریه انفجار بزرگ هرچیزی را توضیح میداد غیر از همان انفجار اولیه.
معادلات اینشتین بهخوبی تحول عالم را از کسری از ثانیه پس از بیگ بنگ توصیف میکردند، اما وقتی میخواستید شرایط نخستین لحظات عالم را تحلیل کنید، معادلات بیمعنی میشدند. درست شبیه وقتی که در ماشین حساب عددی را بر صفر تقسیم میکنید و ماشینحساب به شما پیغام خطا میدهد. نظریه بیگ بنگ نمیتوانست در مورد چرایی انفجار بزرگ و عامل آن توضیحی ارائه دهد.
زمانی نهچندان دور فکر میکردیم که سیاره ما در مرکز عالم است، اما دیری نگذشت که فهمیدیم ما هم یکی از چند سیارهای هستیم که بهدور خورشید میگردیم. پس از آن فهمیدیم که خورشید ما هم یکی از میلیاردها ستاره تشکیلدهنده راه شیری است و در حاشیه کهکشان جای گرفته و در حالیکه تصور میکردیم تمام عالم همین کهکشان زیبایی است که شبها در آسمان میبینیم. در نیمههای قرن بیستم فهمیدیم که کهکشان ما یکی از صد میلیارد کهکشانی است که در عالم ما پراکنده شدهاند.
فکرش را بکنید: اکنون کیهانشناسی تورمی این احتمال را مطرح کرده که جهان ما با تمام میلیاردها کهکشان و ستاره و سیارهاش، یکی از بیشمار جهانهایی است که در چندجهانی پخش شدهاند. ایدهای که اگر درستی آن تأیید شود، میتواند همان گیلاس خوشمزهای باشد که پس از قرنها بر کیک چندطبقه تکامل دیدگاه انسان به عالم پیرامون خود نشسته است.
اما زمانیکه آندری لینده و آلکساندر ویلنکین برای نخستینبار ایده چندجهانی را در دهه ۹۰ مطرح کردند، فیزیکدانان چندان واکنشی نشان ندادند.
جهانهای دیگر حتی اگر واقعاً هم وجود داشته باشند، خارج از محدوده جهان قابل رویت قرار دارند. ما حتی به همه جای جهان خودمان دسترسی نداریم!
به نظر میرسد نه میتوانیم بر جهانهای دیگر تأثیری داشته باشیم و نه جهانهای دیگر میتوانند بر ما تأثیرگذار باشند. حال این سؤال مطرح میشود که وجود یا عدم وجود جهانهای دیگر چه تأثیری در علوم ما خواهد گذاشت؟
در اینجا بود که تلاشهای پیرامون جهانهای موازی حدود یک دهه متوقف شد تا آنکه نتایج غیرمنتظره مجموعهای از مشاهدات شگفتانگیز در دهه ۱۹۹۰، فرصت جدیدی را فراهم آورد