16-08-2015، 20:13
امروز نه اغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است
گرمرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان است.
ماهِ سياره ی تنهای دلم! بعد از من
در مدار هوس مشتريان می گردی !
زير تابوت مرا گريه كنان می گيری
ای كه امروز مرا شهره به اشكم كردی
نیما درویش
رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود،
سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود؛
انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد،
رفته رفته عینکم ته استکانی می شود؛
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی،
خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود؛
کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می کند،
شانه های مرد عاشق استخوانی می شود؛
گاه مثل بیژن و یوسف به چاهت می کشد،
گاه جسمت مثل عیسی آسمانی می شود؛
شب به شب جنگست بین عقل من با عشق تو،
نقش من هم این وسط پادرمیانی می شود؛
چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو،
گاهی آدم عاشق نامهربانی می شود؛
صفحه ای از دفترم را باد با خودبرد و رفت،
داستان عشق ما فردا جهانی می شود؛
بی تو اطرافم پر از ارواح سرگردان شده،
برنگردی عاشقت قطعا روانی می شود؛
کار وبار آدم عاشق ندارد اعتبار،
مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می شود....
·
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است
گرمرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان است.
ماهِ سياره ی تنهای دلم! بعد از من
در مدار هوس مشتريان می گردی !
زير تابوت مرا گريه كنان می گيری
ای كه امروز مرا شهره به اشكم كردی
نیما درویش
رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود،
سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود؛
انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد،
رفته رفته عینکم ته استکانی می شود؛
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی،
خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود؛
کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می کند،
شانه های مرد عاشق استخوانی می شود؛
گاه مثل بیژن و یوسف به چاهت می کشد،
گاه جسمت مثل عیسی آسمانی می شود؛
شب به شب جنگست بین عقل من با عشق تو،
نقش من هم این وسط پادرمیانی می شود؛
چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو،
گاهی آدم عاشق نامهربانی می شود؛
صفحه ای از دفترم را باد با خودبرد و رفت،
داستان عشق ما فردا جهانی می شود؛
بی تو اطرافم پر از ارواح سرگردان شده،
برنگردی عاشقت قطعا روانی می شود؛
کار وبار آدم عاشق ندارد اعتبار،
مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می شود....
·