امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آکادمـی ومپــایــرز | vampires Academy *قسمت 2 فصل 2*

#3
قسمت سوم(فصل1)




کارکترای این قسمت:


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ایسان

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مهتاب

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شادی

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پارمیدا

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نگین

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ندا

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
صابر

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
امید

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
امیر

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
امیرعلی

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
احسان

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اهورا

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فرید

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مهرزاد






از زبان ایسان :
تو حیاط بودم ..
داشتم از فضای اکادمی چندتا عکس میگرفتم .. دلم میخواست عکسامو بزارم تو اینستاگرام تا دوستامم جایی ک توش درس میخونم ببینن!
اکادمی برای من یه شانس بزرگ بود .. شانسی که پدر و مادرم به دست نیاورده بودند!!نمیخواستم پچه هام پلشت باشن .. پلشت بودن خودم رو خیلی اذیت میکرد!
همینجوری که تو حال خودم بودم صدایی شنیدم که اسمم رو صدا میزد : ایسان ایسان!
برگشتم.. این دوست عزیزم مهتاب بود..
خندیدم: مهتاب!..
مهتاب اومد نزدیک .. بغلم کرد!
-داشتی عکس میگرفتی؟ تو واقعا یه خوناشام خلاق هستی!
-اره دوستامون خیلی دوست دارن فضای اکادمی رو ببینن!
مهتاب خندید: امیدوارم برامون شر نشه اکادمی یه منطقه ممنوعست..
با شیطنت گفتم : نه چیزی نمیشه!!!!!!!!!! Big Grin
تو همین لحظه سه تا از همکلاسیام نزدیکمون شدن!
شادی .. پارمیدا و نگین!
شادی: هعی دخترا شما داشتید چیکار میکردید؟
دوربینم رو قایم کردم : هیچی ما فقط داشتیم حرف میزدیم!!!
نگین بازوی پارمیدا رو ویشکون گرفت و زیر لب گفت : بگو دیگه پاری ..
پارمیدا هول شد : چیزه .. خب میدونید دخترا .. ما اخر هفته یه مهمونی تو کلاب شهر ترتیب دادیم زیاد از اکادمی دور نیست .. خواستم شما رو هم دعوت کنم.. تمام همکلاسیامون هستن!
مهتاب : خب نمیدونم .. من و ایسان تصمیم داشتیم برای اخر هفته بریم کتابخونه و یکم درس بخونیم!
شادی خندید: بیخیال بابا^_^ برای درس خوندن همیشه وقت هست ..
پارمیدا: درسته ولی برای پسرای خوشتیپ وقتی نداریم.. Big Grin
من با تعجب گفتم : پسرای خوشتیپ؟
نگین موذیانه گفت: اره مثل اهورا .. میدونم ازش بدت نمیاد.. Confuseds32:
من هول شدم و سریع گفتم: وای اهورام هست؟
دخترا خندیدند .. خدای من چه سوتی ای دادم! :4fv:
-خب خب خب منظورم اینه .. چیزه .. خب اصن اهورا باشه.. من که تصمیم گرفتم درس بخونم .. میخوام بیشتر مطالعه کنم..
شادی گفت : باشه..لوس نشو.. این بین خودم میمونه دختره عاشق .. پس شنبه میبنمتون .. کلاب خفاش!
نگین دستاش رو بهم زد و گفت : میخوام ببینم میتونم مخ احسان رو بزنم یا نه^_^ Big Grin
خندیدیم .. دخترام از ما دور شدند ..
مهتاب با لبخند گفت : پس حقیقت داره ..
موهام رو پشت گوشم ریختم و ب کفشام نگا کردم : نه بابا .. میدونی که من اهل این چیزا نیستم مهی ..
-منو گول نزن ایسان .. دیدم تو کلاس تاریخ داشتی چجوری نگاش میکردی!
پوفی کشیدم : زاغ سیاه منو چوب میزنی مهتاب؟
شونه هاش رو بالا انداخت : خب خیلی ضایع بود!
خندیدم : باور کنی یا نه .. من اصلا از این پسره اصیل زاده و احمق خوشم نمیاد! حالا هم بیا بریم میترسم یکی ما رو ببینه .. نمیخوام دوربینمو بگیرن .. اصلا دوست ندارم از اکادمی اخراج بشم!
مهتاب صدای اهورا رو در اورد : چشم ایسان .. بیا بریم .. میدونم دوس نداری اخراج شی..
با تعجب نگاش کردم!
-تو یه خوناشام بی فرهنگی .. مشنگ.. احمق .. بی تربیت !
مهتاب بلند میخندید و منم با مشت به بازوش میکوبیدم!
_________________


از زبان ندا :
اخرین کلاسم به پایان رسید !منتظر یه اخر هفته خوب بودم که تو کلاب با دوستام برقصم خون بمکم و فیلم تماشا کنم!
قبلش باید به پدرم میگفتم.. خب شاید پدر بقیه بچه ها فقط یه مبارز معمولی یا یه خوناشام بود ولی پدر من کسیه که همه خوناشاما ازش پیروی میکنن .. پدرم یه اسطورس! و اون کسی نبود جز ..
-تق تق.. بابا اجازه هست؟
-بیا تو دخترم !
نفس عمیقی کشیدم .. اوووف .. سخترین مرحله اجازه گرفتن از بابا صابره!
به ارومی درو باز کردم و رفتم داخل!بابا صابر با دیدن من لبخند عمیقی زد..
مادرم که مشغول نوشیدن چای بود گفت: ببین کی اینجاست!دختر عزیز من ..
دستاش رو باز کرد تا من برم بغلش^_^ .. مادرم رو بغل کردم ..
پدرم گفت : چی باعث شده به اینجا بیای ندا؟
یکم هول شده بودم خودم رو جمع و جور کردم!..
-خب بابا .. شما میدونید که اخر هفته بچه ها .. یعنی همکلاسیام دارن به داخل شهر میرن .. اونا یه مهمونی دارن ! خب منم...
پدرم اخمی کرد: نه اجازه نداری ..
با تعجب گفتم ولی بابا !!! ..
-نه ندا .. همین که گفتم .. نه یعنی نه !
مادرم با ارامش گفت : عزیزم اون مهمونیا واقعا خسته کنندن! اونا خونای الکلی مینوشن .. با نقره شعبده بازی انجام میدن! تو دختر یه رهبری .. باید با متانت باشی!
عصبی شدم! : با متانت؟ متانت یعنی بشینم تو اتاقم و تار عنکبوتای تابوتمو نگا کنم؟..مامان من نمیخوام مثه شما باشم .. ما الان تو عصر مدرنیم! من میخوام مثه بقیه دخترا باشم!!!!!دلم میخواد کفش پاشنه بلند بپوشم..تو مهمونیا شرکت کنم .. دلم میخواد با یکی قرار بزارم!!!!!!!!!!!!!!
پدر و مادرم با گفتن این حرف جا خوردند..
مادرم با عصبانیت گفت: این گستاخی رو تموم کن ندا .. برگرد به اتاقت ..
-ولی مامان..
-تو هیچوقت یاد نگرفتی مثل یه دختر خاص با بقیه برخورد کنی .. تو باید استاد رزی رو الگوی خودت قرار بدی ..
پوزخندی زدم .. استاد رزی اره اون .. شما همیشه منو با استاد رزی مقایسه میکنید چون اون شکل پسراست .. بابا تو همیشه یه پسر میخواستید پس چرا من رو همون روز اول با نقره از بین نبردید!!!!!!!!
پدرم عصبی شد: بس کن ندا تو داری خیلی تند پیش میری .. گستاخ و بی پروا شدی .. به استاد ایمان دستور میدم اتاقت رو عوض کنه .. بهتره با این همکلاسیای جدیدت تو یه اتاق نباشی.. مغزت رو شست و شو میدن !
-اه صابر .. اینکارو!
-نه عزیزم ندا باید تنبیه بشه تا جایگاه خودش رو بدونه..
واقعا اتیشی شده بودم رگ خوناشامیم زده بودم بالا دندونای نیشم رو کاملا حس میکردم .. دندونایی که میخواستن همون لحظه گردن پدرم رو بدرن !
خودم رو کنترل کردم ..
لبخندی زدم: خیلی خب .. خیلی خب.. شما میتونید منو تنبیه کنید .. باشه .. ولی من یه چیزیو خوب میدونم! که از این لحظه به بعد دیگه پدر و مادری ندارم...
با این حرف پدر و مادرم شوکه شدن .. سریع از اتاق زدم بیرون .. دویدم و خودم رو به حیاط رسوندم ... .. لب حوض نشستم .. مطمنم اگه اشکی تو چشام وجود نداشت الان مشغول گریه می شدم ..
به دخترا و پسرایی نگا میکردم که ازادانه برای خودشون میگشتن.. تو دلم اهی کشیدم !
 
______
 


از زبان سوم شخص:


غزل از جاش بلند شد و با خشم به صابر نگاه کرد : دیدی چیکار کردی؟ اینقدر سخت گرفتی .. اینقدر سرکوفت زدی که حالا دخترم به این روز در اومده !
-میخواستی چیکار کنم؟ندا یه دختر معمولی نیست غزل اینو رو بفهم!من فقط میخوام ازش مراقبت کنم.. نمیخوام اتفاقی که برای خواهرش افتاده برای خودشم بیوفته!
من میخوام که ندا در امان باشه..
غزل اهی کشید : خودش این رو نمیفهمه .. اون فقط یه دختر نوجوونه .. درست مثل ملی .. اه خدای من..
با ناراحتی  روی صندلی ای که در اتاق قرار داشت نشست:دختر بیچاره من..
-نگران نباش.. من نمیزارم اتفاقی که برای ملی افتاد برای ندا هم بیوفته.. ندا در امانه !
 
_______


از زبان اهورا :


اخر هفته بود.. تصمیم گرفتیم با چندتا از پسرای اصیل زاده  تو سالن بیلیارد اکادمی یه دورهمی مردونه(دورهمی مردونمون منو کشته یعنی عاشق این تیکم Big Grin ) داشته باشیم و راجبع برنامه های اخر هفته حرف بزنیم..
-لامصب چه فازی میده!!!!!! بیا اینو امتحان کن مشتی!
-بده ببینم .. اووف جنسه ها ((:
این صدای امیر و امیرعلی بود که طبق معمول مشغول انجام عملیات بودند..
امیرعلی: اهورا بیا از اینا بزن ..
یکم کشیدم .. جووووون... Big Grin
-خیلی خوبه.. اینا رو از کجا میارین؟
امیر خندید: از تو اتاق استاد نفس .. لامصب یه جنسایی داره خودش نمیدونه چیه برا اون معجونای مزخرفش استفاده میکنه Big Grin Dodgy
خندیدم! سرم درد گرفته بود ..  حس کردم نیشام دارن بزرگ و تیز تر میشن ..
به خودم اومدم.. یه نخ سیگار روشن کردم!
امید گفت : این برنامه اخر هفته دخترا رو دیدین؟ کلاب خفاش .. کارت دعوت دادن ..
فرید نیم نگاهی به امید انداخت : شما میرید؟
امیر: چرا که نه .. یه هفته کامل تو این اکادمی جون کندم درس خوندم!میخوام یکم خوش بگذرونم.. Big Grin
امید  سیگارمو گرفت و یه پوک زد : چقدرم که تو درس خوندی مستر نمره ردی! Confused
-سیگارمو بده :|
امیر با خنده گفت : همین دعواهایی که با استادا داشتم..دزدی از اتاق استاد نفس .. کتک خوردن از استاد ایمان ..اینا منو خسته میکنن .. مطمنم اگه جاوید نبودم تا الان زیر این همه فشار پیر میشدم! Big Grin
پسرا خندیدند...
مهرزاد گفت : حالا کیا هستن؟ اگه مهمونی اون مهتاب پلشت باشه من نمیام جدی میگم.. Dodgy
امید گفت : نه .. مهمونیه پارمیدا و شادی و نگینه..
امیرعلی : یعنی بیتا هم هست؟
امید: اره همه همکلاسیامون دعوتن..
امیرعلی پاشد : جمع کنید .. جمع کنید بریم! Big Grin
امید با تعجب گفت : مهمونی شنبه شبه .. ! کجا بریم؟
امیرعلی گفت: ناموسا بیتا منو با یه مشتت خوناشام مطرب ببینه چه فکری میکنه |: من یه جنتلمنم خیر سرم! Big Grin
با هم گفتیم : خفه شو !!!
امیرعلیم خندید و نشست .. هرکس به کار خودش مشغول شد ..
مهرزاد و احسان بیلیارد بازی میکردند ..
-مهرزاد بده به من اون دسته بیلو:|
-دسته بیل چیه .. چوب بیلیارده!
-حالا هرچی بده.. دست منه .. Big Grin
مهرزاد چوب بیلیارد رو به احسان داد ..
یکم از خونی تو لیوانش قرار داشت نوشید و یه نخ سیگار روشن کرد |:
فرید مشغول مطالعه بود .. و من داشتم فضای سالن بیلیارد رو بررسی میکردم!
سالن بزرگی نبود .. پنج تا میز بیلیارد .. یه بار قدیمی .. و چندتا میز و صندلی کار هم چیده شده بودند .. در واقع اصلا اسم سالن بهش نمیومد!
کنار فرید نشستم ..
-بازم که داری کتاب میخونی پسر .. یکم خوش بگذرون .. بیا یکم نوشیدنی بزن!
-نه ممنون.. اگه مست بشم موقع استفاده از قدرتام به مشکل برمیخورم..
-چ مشکلی؟
-به در و دیوار برخورد میکنم
خندم گرفته بود .. Big Grin
-حالا چی میخونی؟
جلد کتاب رو نشونم دادم ..
- یه کتاب راجبع اصیل زادها,مونجولا و پلشتا ..اصلا میدونی چرا به ما میگن  اصیل زاده اهورا؟
پاشدم و یه نوشیدنی از خون بز کوهی برا خودم ریختم ..
-خب معلومه چون والدینمون به اکادمی اومدند و مبارز شدند ..
فرید وشکنی زد و گفت: اشتباهت همینجاست .. کف دستت رو نگا کن..
-خب؟
-چی میبینی؟
یه علامت .. مثل حرف وی!
-چی؟؟؟؟ حرف وی؟؟؟؟
دستم رو بهش نشون دادم .. اره خب نگاه کن!
فرید با تعجب گفت کف دست من رو ببین!
-جالبه یه صلیب برعکس!
-اهورا کف دست همه اصیل زاده ها این علامت رو داره .. یه صلیب برعکس .. ولی تا حالا ندیده بودم که کف دست یه اصیل زاده علامت وی باشه!
با تعجب گفتم: این یعنی چی؟
فرید سرش رو تکون داد .. نمیدونم واقعا نمیدونم..
-حالا فرق پلشتا و مونجولا چیه ؟
-پلشتا کف دستشون  علامت ایکس نوشته شده ..
-و مونجولا؟
-اونا یه ناخالصن! کف دستشون خالیه ..
البته تفاوتای زیادی بین ما و پلشتا و مونجولا هست .. این اصلی ترینشه!
خندیدم .. اونوقت من تو کدوم دستم؟((:
-نمیدونم .. تا حالا این  مدلش رو ندیده بودم ..
پووفی کشیدم: بیخیال بیا بریم با بقیه بچه ها خوش بگذرونیم ..

راه افتادیم و به سمت بچه ها رفتیم.. دستام رو تو جیب کتم فرو بردم...
 سپاس شده توسط tyjtfhdhr ، sober ، # αпGεʟ ، Wєιяɗ ، Brooklyn Baby ، bieber fan ، z_farhad ، omidkaqaz ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، ✘Nina✘ ، Titiw ، *Nafas* ، ◄Iяαи► ، Berserk ، esiesi ، L²evi ، || Mιѕѕ α.η.т || ، ( lιεβ ) ، ๒lคςк ๔єค๔ ، saeedrajabzade ، ∆ MeRzaD ∆ ، Jack Daniel'ѕ ، Medusa ، ḲℑℳℐÅ ، eNorto ، Adl!g+ ، eɴιɢмαтιc ، Silver Sun ، ★Gιяℓ★ ، ~ُُBön َBáŠŦ~ ، Interstellar ، ρѕуcнσραтн ، saba 3 ، باران20 ، ƝeGaЯ ، Apathetic ، ϟ Gσтнıc ναмρıяє Gıяʟ ϟ ، ÆҐÆŠĦ ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، Dokhtari az JenSe SHISHE ، Mason ، FARID.SHOMPET ، Tɪɢʜᴛ ، Ⓐⓗⓜⓐⓓ Ⓡⓔⓩⓐ ، ƝAƲA ، Ɲєgαя-Mн ، MS.angel ، The Darkest Light ، هلی ، ★MøbîÑą★ ، -Demoniac- ، †cυяɪøυs† ، هانی*


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: آکادمـی ومپــایــرز | vampires Academy(قسمت سوم!) - Δ.н.ο.υ.я.Δ - 19-08-2015، 23:21


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان