22-08-2015، 22:37
مانند ماه نازک و باریک شو
در عوض هدر دادن زمان
ما تا زمان طلوع خورشید همدیگر را خواهیم داشت
اگر من خون اشام تو بودم
مرگ منتظر هیچ کسی نیست
صورتت را در بین دستان من بگذار
زیرا که من گمان میکنم نوبت ما رسیده است
لبخندت را از زبان تلخ من جدا کن
و در جایی که قلبی هست گودال و حفره ای نیز وجود دارد
ما این گور را به کمک هم کنده بودیم
اما من به تنهایی ان را پر میکنم
آنسوی منطقه محصور شده...
هیچ چیز سیاهی و تاریکی تغییر نمیکند ...
در عوض هدر دادن زمان
ما تا زمان طلوع خورشید همدیگر را خواهیم داشت
اگر من خون اشام تو بودم
مرگ منتظر هیچ کسی نیست
صورتت را در بین دستان من بگذار
زیرا که من گمان میکنم نوبت ما رسیده است
لبخندت را از زبان تلخ من جدا کن
و در جایی که قلبی هست گودال و حفره ای نیز وجود دارد
ما این گور را به کمک هم کنده بودیم
اما من به تنهایی ان را پر میکنم
آنسوی منطقه محصور شده...
هیچ چیز سیاهی و تاریکی تغییر نمیکند ...