امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 4.4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

✘♥ بُغــض قلــم ✘ ♥ نُـωـخـــہ پنجُــــم ♥ ✘

خارها 
خوار نیستند 
شاخه های خشک 
چوبه های دار نیستند 
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند 
پیش از آنکه برگهای زرد را 
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه 
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت 
از کدام ریشه آب می خورد !


سراپا اگر زرد پژمرده ایم 
ولی دل به پاییز نسپرده ایم 
چو گلدان خالی ، لب پنجره 
پر از خطارات ترک خورده ایم 
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم 
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم 
اگر دل دلیل است ، آورده ایم 
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر 
از این دست عمری به سر برده ایم 


از غم خبری نبود اگر عشق نبود 
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود 
این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود 
از آینه ها غبار خاموشی را 
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است 
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود 
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟


انگار مدتی است که احساس می کنم 

خاکستری از دو سه سال گذشته ام 

احساس می کنم که کمی دیر است 

دیگر نمی توانم 

هر وقت واستن

در بیست سالگی متولد شوم 

انگار 

فرصت برای حادثه 

از دست رفته است 

از ما گذشته است که کاری کنیم 

کاری که دیگران نتوانند 

فرصت برای حرف زیاد است 

اما 

اما اگر گریسته باشی...

آه ...

مردن چه قدر حوصله می خواهد 

بی آنکه در سراسر عمرت 

یک روز ، یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی !

انگار 

این سالها که می گذرد

چندان که لازم است 

دیوانه نیستم 

احساس می کنم که پس از مرگ 

عاقبت 

یک روز 

دیوانه می شوم !

شاید برای حادثه باید 

گاهی کمی عجیب تر از این 

باشم 

با این همه تفاوت 

احساس می کنم که کمی بی تفاوتی

بد نیست

حس می کنم که انگار 

نامم کمی کج است 

و نام خانوادگی ام ، نیز

از این هوای سربی 

خسته است 

امضای تازه ی من 

دیگر 

امضای روزهای دبستان نیست 

ای کاش 

آن نام را دوباره 

پیدا کنم 

ای کاش

آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان 

یک روز نام کوچکم از دستم 

افتاد 

و لابه لای خاطره ها گم شد 

آنجا که 

یک کوذک غریبه 

با چشم های کودکی من نشسته است 

از دور 

لبخند او چه قدر شبیه من است !

آه ، ای شباهت دور!

ای چشم های مغرور !

این روزها که جرأت دیوانگی کم است 

بگذار باز هم به تو برگردم !

بگذار دست کم 

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار ...

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گیره دلم تنگ است !

حرفهای ما هنوز ناتمام 
تا نگاه می کنی : 
وقت رفتن است 
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود 
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان 
چقدر زود 
دیر می شود !


خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر 
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر 
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف 
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر 
ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !
آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر 
مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان 
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن 
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر !
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی 
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !
این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها 
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر 
دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر 
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16352332903584
 سپاس شده توسط ღSηow Princessღ ، ૭૦૦ძ ૭ɿՐՆ ، mr.destiny


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ✘♥ بُغــض قلــم ✘ ♥ نُـωـخـــہ پنجُــــم ♥ ✘ - ابراهیم هادی - 21-09-2015، 11:04


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان