« گــفـتـگوی آزاد » نسخه 273

[-Demoniac-]

...

سَلام

سلام (=
خوبی؟

مرسی خوبم تو خوبی؟؟>___<

---

نگو که دلم خونه باو -__-
امروز تو مدرسمون سر یه چیز بی خودی مامانم با ناظممون دعوا کرد    

واااااااا هیچی دیه تا آخر سال ولت نمیکنه/: چلا خو؟؟

منو نمیشناسه مامانمو دیده من از جمع رفتم که منو نبینه -__^
باو من دیروز دیر رفته بودم بعد این مبصرای دم در به من گفتن اسمتو بگو من رفتم بعد به ناظممون گفتن گف بین کلاسمونو بگردن منو پیدا کنن انگار دزد دیدن منو کشیدن بیرون اسممو گرفتن منم گفتم رفتن بعد امروز صب ساعت یه ربع به هف  بود گفتم مامان بلند شو بریم .......هعی ادامه دارد

---

...

سلام =)

خو اورین>___<

وای بازم به مامانت<:

خو گوش کن گفتم بلن شو بریم هی نشست بعد ساعت هفت داره برام لقمه میگیره =|
منم قات زدم گفتکم هی این کارا رو میکنثی که دیروز منو از صف کشیدن بیرون دیه=|
مامان منم اتیش گرفت رفت خشتکشونو عمامه کرد ^_^

دقیقاََ کارای مامان من ولیییییی خوب اومده هااااااا (((:

اوهوم از یه طرف دلم خونک شد از یه طرفم نا راحتم نمیدونم چرا=|