11-12-2015، 22:16
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
گاهی مرا به نام کوچکم صدا کن ...دوست من امروز چشم های مرا به باران دعوت کردی..از تو پنهان نباشد، گریه کردن گاهی بهترین هدیه ای ست که دوستی به آدم می بخشد!همین که چشم های آدم می بارند...همین که دلت سبک می شود همین که باور می کنی هنوز زنده ای اتفاق خوبی ست،حالا چه بهتر که این همه اتفاق های خوب را یک دوست..یک دوست خیلی عزیز برایت رقم بزند.. میدانم گاهی آدم باید بشکند...باید بریزد....باید نابود شود تا ببیند بازهم میتواند بلند شود وزندگی اش را از سربگیردگاهی باید یادگرفت که همیشه دلی که برایت میتپد ماندگارنیستباید یادگرفتم که قدر بعضی از لحظه ها رابیشتر باید دانستباید یاد گرفت که ممکن است آنقدر تنهاشوی که هیچ چشمی اتفاقی هم ترانبیندگاهی آنقدر تنهامیشوی که حتی دلت برای خودت هم تنگ میشودگاهی آنفدر تنهایت میگذارند که نام کوچکت هم ازیاد میبریمگر نه اینکه نام کوچک آدم برای این است که صدایت بزنند که سراغت رابگیرندوتوباور کنی هنوز برای خاطر کسی عزیزی من اما این روزها حتی نام کوچکم را هم از یاد برده ام..حتی دیگر نگران چین های روی پیشانی ام نیستم..یا نگران تارهای سفیدی که لا به لای موهایم دیده ام ..و حتی نگران این که اشک روی گونه هایم را کسی ببیند،می دانی دوست من ؟ گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر جهت می دهد. هر چقدر هم تو تغییر جهت بدهی باز توفان شن تعقیبت می کند. دوباره برمی گردی، اما توفان هم با تو برمیگردد بارها و بارها این حرکت را تکرار می کنی،اما طوفان به دنبال توست چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که از دوردست بیاید، یا چیزی که هیچ ارتباطی با تو نداشته باشد این توفان تویی. چیزی درون توست پس تنها کاری که از تو برمی آید تسلیم است و شاید بستن چشم هایت و گرفتن گوشهایت، تا شن ها درون آنها نرود، و راه رفتن در میان آن، قدم به قدم،جایی که نه خورشید است، نه ماه، نه جهت، نه حس زمان،فقط شن سفید نرم ..... چرخ زنان برخاسته به آسمان این آن نوع توفان شنی است که تو به تجسمش نیاز داری. و تو حقیقتا باید از آن توفان خشن ماوراء الطبیعی و نمادین بگذری ، در مورد آن یک اشتباه نکن:این توفان مثل هزاران تیغ تیز،فقط تنت را زخمی نمی کند... شاید زخمی پنهان هم در روحت بگذاردیا شاید دیگر به هیچ صحرایی اعتماد نکنییا حتی مطمئن نباشی که توفان واقعا تمام شده باشدشاید هم وقتی توفان تمام شد حتی یادت نیاید که چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردیاما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشتمعنی توفان همین است

گاهی مرا به نام کوچکم صدا کن ...دوست من امروز چشم های مرا به باران دعوت کردی..از تو پنهان نباشد، گریه کردن گاهی بهترین هدیه ای ست که دوستی به آدم می بخشد!همین که چشم های آدم می بارند...همین که دلت سبک می شود همین که باور می کنی هنوز زنده ای اتفاق خوبی ست،حالا چه بهتر که این همه اتفاق های خوب را یک دوست..یک دوست خیلی عزیز برایت رقم بزند.. میدانم گاهی آدم باید بشکند...باید بریزد....باید نابود شود تا ببیند بازهم میتواند بلند شود وزندگی اش را از سربگیردگاهی باید یادگرفت که همیشه دلی که برایت میتپد ماندگارنیستباید یادگرفتم که قدر بعضی از لحظه ها رابیشتر باید دانستباید یاد گرفت که ممکن است آنقدر تنهاشوی که هیچ چشمی اتفاقی هم ترانبیندگاهی آنقدر تنهامیشوی که حتی دلت برای خودت هم تنگ میشودگاهی آنفدر تنهایت میگذارند که نام کوچکت هم ازیاد میبریمگر نه اینکه نام کوچک آدم برای این است که صدایت بزنند که سراغت رابگیرندوتوباور کنی هنوز برای خاطر کسی عزیزی من اما این روزها حتی نام کوچکم را هم از یاد برده ام..حتی دیگر نگران چین های روی پیشانی ام نیستم..یا نگران تارهای سفیدی که لا به لای موهایم دیده ام ..و حتی نگران این که اشک روی گونه هایم را کسی ببیند،می دانی دوست من ؟ گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر جهت می دهد. هر چقدر هم تو تغییر جهت بدهی باز توفان شن تعقیبت می کند. دوباره برمی گردی، اما توفان هم با تو برمیگردد بارها و بارها این حرکت را تکرار می کنی،اما طوفان به دنبال توست چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که از دوردست بیاید، یا چیزی که هیچ ارتباطی با تو نداشته باشد این توفان تویی. چیزی درون توست پس تنها کاری که از تو برمی آید تسلیم است و شاید بستن چشم هایت و گرفتن گوشهایت، تا شن ها درون آنها نرود، و راه رفتن در میان آن، قدم به قدم،جایی که نه خورشید است، نه ماه، نه جهت، نه حس زمان،فقط شن سفید نرم ..... چرخ زنان برخاسته به آسمان این آن نوع توفان شنی است که تو به تجسمش نیاز داری. و تو حقیقتا باید از آن توفان خشن ماوراء الطبیعی و نمادین بگذری ، در مورد آن یک اشتباه نکن:این توفان مثل هزاران تیغ تیز،فقط تنت را زخمی نمی کند... شاید زخمی پنهان هم در روحت بگذاردیا شاید دیگر به هیچ صحرایی اعتماد نکنییا حتی مطمئن نباشی که توفان واقعا تمام شده باشدشاید هم وقتی توفان تمام شد حتی یادت نیاید که چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردیاما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشتمعنی توفان همین است