11-12-2015، 22:26
این روزها به قول پناهی دروغ گفتن راخوب یاد گرفته ام،حال من خوب است،خوب،خوب،خوبفقط زیادی تاقسمتی هوای دلم طوفانی،همراه با غباره های خستگی ست،وفکرمیکنم این روزها...خداهم ازحرفهای تکراری منخسته هست،چه حس مشترکی داریم من وخدا،او...ازحرفهای تکراری من خسته است ومن...ازتکرارغم انگیزروزهایم،میگویند هروقت دلت گرفت سکوت کن این روزها هیچکس معنای دلتنگی رانمیفهمد،هیچکس قیدمهم فعل من نیست،چه فرقی میکندکه هیچکس نفهمد یا آنکس یا اینکس،من دلم میخواست ضمیر"تو"معنای مفعول فعل مرامیفهمیدکه هیچگاه نفهمید.... باید اینجوربگویم چه باسکوت چه بافریاداین روزها تو معنای دلتنگی مرانمیفهمی،دلم بالشتی میخواهد باروبانها آبی آرامش،همراه باموسیقی،برای چندروز تنهایی بدون دلتنگی،تاآرام کنم وساعاتی دقایقی ثانیه ایی فارغ شوم ازتو،ازاین عشق،ازاین لحظه های پرالتهاب دلتنگی،وباخودفکرمیکنم که چگونه میتوان کنارتو بااین دلتنگی ها کنارآمد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
