11-12-2015، 23:02
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دلگیرم از این همه رنج و این همه درد...از این همه خواستن و نرسیدن...این همه دویدن و نرسیدن ....این همه توبه و شکستن....خدایا مرا دست بگیر که کم آورده و در راه مانده ام...از تمام احساس برایم نا امیدی مانده وبس...خسته ام از اینکه همیشه قهرمان شکست خورده پهلوان نمای قصه باشم از اینکه همیشه من باید بگذرم خسته شدم...از همیشه فهمیدن خسته شدم ...خسته ام از تظاهر بزرگ بودن...دلم بچگی میخواهد بهانه گرفتن و تکیه کردن میخواهد دلم درک شدن،میخواهد....دلم لک زده برای درد دل کردن....خسته ام از تظاهر ایستادن....همیشه برای دیگران خواسته ام و خود مانده...همیشه باید به فکر دیگران باشم مبادا به کلامی یا عملی دلشان بگیرد که اگر گرفت کابوس من آغاز خواهد شد... این حرف را فقط به تو میشود گفتتو میفهمیمن… جوان مردهام… خیلی جوانمیمیری وقتی دلخوشی نداشته باشیمیمیری وقتی آرزو نداشته باشیوقتی یک روز از خواب دیازپام زده ات بلند میشوی و دنیا را تار میبینیوقتی رویاها چهار خانه می شوند… انگار زندگی را از پشت پنجره میبینیمیمیری وقتی نیکوتین میشود صبحانه و ناهار و شامت… بیا تو هم بکش… تو میفهمیبعد تشخیص پزشکی مینویسند تحلیل رفتگی عضلات به جای آفتاب… به جای آبی آسمان… به جای کمی آغوش باز… به جای صحبت از پرنده… برایت ویتامین تجویز میکنند و آرام بخش…تازگیها کشف کردم مثل من زیاد هستند آنهایی که از روشنی جایی که نشسته اند ظلمات را میبینندتو میفهمی… ما دیوانه نیستیم… ما فقط جوان مرده ایم امروز دلم از همه ی دنیا گرفته... یک آرزوی خوب را از دست دادم...دیروز با آرزویم بودم به امید فردا,امروز را بدون آرزویم شروع کردم... سخت است و نفس گیر.. به هیچ فردایی سلام نخواهم کرد... زندگی اکنون است و بس......

دلگیرم از این همه رنج و این همه درد...از این همه خواستن و نرسیدن...این همه دویدن و نرسیدن ....این همه توبه و شکستن....خدایا مرا دست بگیر که کم آورده و در راه مانده ام...از تمام احساس برایم نا امیدی مانده وبس...خسته ام از اینکه همیشه قهرمان شکست خورده پهلوان نمای قصه باشم از اینکه همیشه من باید بگذرم خسته شدم...از همیشه فهمیدن خسته شدم ...خسته ام از تظاهر بزرگ بودن...دلم بچگی میخواهد بهانه گرفتن و تکیه کردن میخواهد دلم درک شدن،میخواهد....دلم لک زده برای درد دل کردن....خسته ام از تظاهر ایستادن....همیشه برای دیگران خواسته ام و خود مانده...همیشه باید به فکر دیگران باشم مبادا به کلامی یا عملی دلشان بگیرد که اگر گرفت کابوس من آغاز خواهد شد... این حرف را فقط به تو میشود گفتتو میفهمیمن… جوان مردهام… خیلی جوانمیمیری وقتی دلخوشی نداشته باشیمیمیری وقتی آرزو نداشته باشیوقتی یک روز از خواب دیازپام زده ات بلند میشوی و دنیا را تار میبینیوقتی رویاها چهار خانه می شوند… انگار زندگی را از پشت پنجره میبینیمیمیری وقتی نیکوتین میشود صبحانه و ناهار و شامت… بیا تو هم بکش… تو میفهمیبعد تشخیص پزشکی مینویسند تحلیل رفتگی عضلات به جای آفتاب… به جای آبی آسمان… به جای کمی آغوش باز… به جای صحبت از پرنده… برایت ویتامین تجویز میکنند و آرام بخش…تازگیها کشف کردم مثل من زیاد هستند آنهایی که از روشنی جایی که نشسته اند ظلمات را میبینندتو میفهمی… ما دیوانه نیستیم… ما فقط جوان مرده ایم امروز دلم از همه ی دنیا گرفته... یک آرزوی خوب را از دست دادم...دیروز با آرزویم بودم به امید فردا,امروز را بدون آرزویم شروع کردم... سخت است و نفس گیر.. به هیچ فردایی سلام نخواهم کرد... زندگی اکنون است و بس......