11-12-2015، 23:38
دفتر زندگیمو ورق میزنم...انگار چیزی رو گم کردم...اره گم کردم...اره اون خودمم که دیگه دیده نمیشم...اون خودمم که مدت هاست به دست فراموشی سپرده شده...حداقل خاکم میکردید بعد واستون مرده میشدم...هه...............حداقل به حُرمت نفس های زجر آورم زنده به گورم نکنین...روندم کردید.....گفتین تو مثه ما نیستی...گفتین جای تو اینجا نیس...رهام کردین اما رهاییبالاتر از در بند کشیدن...چون حالا از همه چی میترسم...از جسمهایی مثه آدم....از اعتمــــــــــــــاد کردن....از اشک ریختن....دیگه از همه چی میترسم.....از همه چیزایی که تو این دنیا وجود داره.....هه...............حتی از تصویر ناآشنای خودم تو آینه...حتی از اون چشمام هم میترسم....یه موش دیدی چسبیده باشه به چسب موش...؟!ندیدی؟!!!!هه...............برو ببین چه زجری میکشه الان عینهو اونم....اما همه فکر میکنن چیزیم نیست...هه...............دلم میخواد رو این زندگی بالا بیام....ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـمن این را حس میکنم نیازی به گفتن نیست،نمیخواد بهم بفهمونی افتاااااااااااد؟!در محاکمه ای ناعادلانه حکم قصاص را برای جرم نکرده صادر میکنند.... حالم خوش نیست اصلا......
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
