امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

(اهل شب)

#14
فصلی به نام غرور
روزگاری از روزهای زیبای خدا استادی ماهر و متبحر به فنون رزم در روستایی به تدریس فنون رزمی گذران عمر می کرد.سال ها می گذشت و روز به روز سنگینی  کوله بار تجربه استاد بیشتر می شد و این شاگردان استاد بودند که می توانستند در مکتب استاد این تجربه ها را فرا بگیرند.
هر روز به تعداد شاگردان استاد اضافه می شد و استاد فراخور شرایط و استعداد هنرجویان به تعلیم فنون می پرداخت. کم کم شاگردان قدیمی به درجه ی استادی نزدیک می شدند و استاد بسیار خوشحال بود که توانسته بود شاگردانی را به مراحل بالاتر برساند. روز امتحان بود و شاگردان قدیمی تک به تک امتحان می دادند و در مرحله ی استادی محک می خوردند و در آخر تمام شاگردان قبول شدند.
سال ها گذشت و تک تک شاگردان تبدیل به استادان قهاری شده بودند که هر کدام صاحب مکتب و شاگردانی بودند.
یکی از این اساتید که از شاگردان قدیمی استاد بزرگ بود به این فکر افتاد که برای جذب شاگرد بیشتر راهی را انتخاب کند و کاری را انجام دهد که تا آن موقع به فکر هیچ کدام از اساتید دیگر راه نیافته بود.
با خود اندیشید دیگر اساتید را به مبارزه دعوت کند واین کار را نیز عملی کرد.
تک به تک اساتید هم دوره اش به مبارزه دعوت شدند و شکست خوردند و تکبر و خود بزرگ بینی در سینه ی این شاگرد به ظاهر استاد شروع به رشد کرد و همچون پیچک در وجود او ریشه دوانید و رشد کرد و رشد کرد و رشد کرد.
 تنها حریف باقی مانده در ذهن این استاد، استاد بزرگ بود
شاگرد قدیمی با وقاحت تمام از استاد خویش دعوت به مبارزه کرد
استاد پذیرای این دعوت نبود و در مقابل این دعوت سکوت کرد
شاگرد قدیمی با بی شرمی  با گروهی از شاگردان خود راهی محل تمرین استاد که روزی مکتب تعلیم این شاگرد قدیمی بود شدند
استاد بزرگ در هنگام برخورد با شاگرد قدیمی اش در عین اینکه از او دعوت به مبارزه کرده بود به گرمی پذیرای او و شاگردانش شد
اما او دست رد به سینه ی استاد خویش زد و او را در ملا عام دعوت به مبارزه کرد
استاد از سر ناچاری پذیرفت و مبارزه لحظاتی بعد آغاز شد
شاگرد بیچاره با خود می اندیشید که استاد خویش را مثل دیگر اساتید هم دوره اش به خاک خواهد افکند اما دریغ از اینکه این بار حریف او استادش بود ،استادی که عالم به تمام فنون و رموز رزم بود.
شاگرد با ضربه ای مبارزه را آغاز کرد و آغاز مبارزه پایان آن بود زیرا پیش از اینکه شاگرد بیچاره به خود بجنبد استاد بزرگ آنچنان شاگردش را در هم پیچیده بود که شاگرد مات و مبهوت خود را به گونه ای دید که با یک ضربه به زمین خورده بود ضربه ای که دیگر توان ایستایی ندارد.
استاد نگاهی به شاگرد خویش کرد لبخند زد و در کنار شاگرد خویش نشست و گفت : غرور فصلی است که جوانه زدن شکوفه هایش را حس نمی کنی زیرا چشم هایت را به روی حقیقت بسته ای
بلند شو و به خود بنگر که چگونه با آن همه هیبت با ضربه ای زمین گیر شدی
تو فراموش کردی که استاد همیشه استاد است و شاگرد برای استاد همیشه شاگرد
همیشه استاد یک قدم و نه یک قدم که هزاران قدم از شاگرد جلوتر است تا به شاگردان راه های بهتری را نشان دهد
اما تو هم خود را فراموش کردی و هم حقیقت را و حالا اعتبار چند ساله ات را نیز پیش شاگردان خویش از دست داده ای
نتیجه اینکه خیلی ها سعی کردند به هر بهانه ای اساتید بزرگ خودشون رو زیر سوال ببرند و با این کار منفعت طلبی کنند اما فراموش نکنیم که خدا جای حقی نشسته و نمی گذاره به همین راحتی زحمات یک استاد خوب به دست افراد نا اهل از بین بره
راستی یادمون نره بیشترین نفع رو کسانی می برند که تا آخرین نفس و با اخلاص راه اساتیدشون رو رفتند.

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(اهل شب)
پاسخ
 سپاس شده توسط mr.destiny


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: (اهل شب) - mr.destiny - 16-02-2016، 20:25
RE: (اهل شب) - Titiw - 16-02-2016، 23:25
RE: (اهل شب) - ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ - 23-02-2016، 22:21
RE: (اهل شب) - Titiw - 25-02-2016، 20:43
RE: (اهل شب) - Titiw - 25-02-2016، 20:57
RE: (اهل شب) - نینجـــا - 18-03-2016، 9:52
RE: (اهل شب) - mr.destiny - 02-04-2016، 12:16
RE: (اهل شب) - mr.destiny - 08-04-2016، 18:39
RE: (اهل شب) - mr.destiny - 30-01-2018، 22:28


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان