23-02-2016، 23:25
[ltr]يکي از دوستان که مدتي پيش به عنوان مدرس در يکي از دانشگاه ها مشغول به کار شده بود از خاطرات دوران تدريسش نقل ميکرد:[/ltr]
[ltr]سر يکي از کلاس هايم توي دانشگاه ، دختري بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقيقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زيپ کوله اش رو ميکشيد و ميگفت :[/ltr]
[ltr]استاد ! خسته نباشيد !!![/ltr]
[ltr]البته من هم به شيوه همه استاد هاي ديگه به درس دادن ادامه ميدادم و توجهي نمي کردم![/ltr]
[ltr]يه روز اواخر کلاس زير چشمي ميپاييدمش ! به محض اين که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :[/ltr]
[ltr]خانوم !!! زيپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!![/ltr]
[ltr]همه کلاس منفجر شدن از خنده ،[/ltr]
[ltr]نتيجه اين کار اين بود که ديگه هيچ وقت سر کلاس بلبل زبوني نکرد!!!![/ltr]
[ltr]هيچ وقت هم ديگه با اون کوله نديدمش توي دانشگاه !!![/ltr]
[ltr]سر يکي از کلاس هايم توي دانشگاه ، دختري بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقيقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زيپ کوله اش رو ميکشيد و ميگفت :[/ltr]
[ltr]استاد ! خسته نباشيد !!![/ltr]
[ltr]البته من هم به شيوه همه استاد هاي ديگه به درس دادن ادامه ميدادم و توجهي نمي کردم![/ltr]
[ltr]يه روز اواخر کلاس زير چشمي ميپاييدمش ! به محض اين که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :[/ltr]
[ltr]خانوم !!! زيپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!![/ltr]
[ltr]همه کلاس منفجر شدن از خنده ،[/ltr]
[ltr]نتيجه اين کار اين بود که ديگه هيچ وقت سر کلاس بلبل زبوني نکرد!!!![/ltr]
[ltr]هيچ وقت هم ديگه با اون کوله نديدمش توي دانشگاه !!![/ltr]