یه بار دایی اینام اومده بودن خونمون . بعدشش گرم صحبت کردن بودیم که یهو من گفتم ( زندایی پس کی یه بچه میاری حوصلم پوکید باو )
بعد مامانم گف ( اون دسته داییته نه زنداییت دخترم : ))))))) )
بعد گفتم (اگه اینطوری باشه که دایی اونم میندازه گردن من ( اخه داییم تو کارای شرکت مثل چک کردن بعضی مدارک و شمردن چکا و ... به من میسپرد )
بعد که متوجه سوتیم شدم در کسری از ثانیه صحنه ی جرم و ترک کردم : ////////////
بعد مامانم گف ( اون دسته داییته نه زنداییت دخترم : ))))))) )
بعد گفتم (اگه اینطوری باشه که دایی اونم میندازه گردن من ( اخه داییم تو کارای شرکت مثل چک کردن بعضی مدارک و شمردن چکا و ... به من میسپرد )
بعد که متوجه سوتیم شدم در کسری از ثانیه صحنه ی جرم و ترک کردم : ////////////