امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شراب خاکستری

#3
...تصمیم گرفتم قبل رفتن دوباره برم ببینمش ازاستاد که حا ل مساعدی نداشت خداحافظی کردم وزدم بیرون برخلاف دفعه ی قبل یه حس عجیبی داشتم دلم میخواست یه بار دیگه این پسره ببینم وخوب وارسیش کنم نگاهی به شماره ی اتاق کردم درست بود استرسم با نفسی عمیق بیرون دادم درزدم اما وقتی جوابی نشنیدم وارد شدم برخلاف دفعه ی قبل پشت به من روبروی پنجره ایستاده بود وبه بیرون نگاه میکرد صدام صاف کردم وگفتم:
-سلام.....
اماجوابی نشنیدم کیفم رو میز گذاشتم ودرحالی که روی کاناپه مینشستم گفتم:
-آها یادم نبود اینجا قراره فقط من گوینده باشم،بدم نشداااااین همه سال تاخواستیم حرف بزنیم یکی اومدوکوبیدتوسرمون وگفت توفقط گوش کن یا به معنی عامیانه خرباش... حالا یکی پیداشده ماحرف بزنیم واون گوش کنه اصان میدونی چیه ؟به خاطرهمین که میگن خدابهترین دوست آدم ،گاهی اوقات تموم انتظار آدم اینه که یکی پیدا شه فقط گوش کنه همین...
منتظرپاسخ یا عکسلعملی ازش شدم اما قسم میخورم که حتی پلکم نزد...
-خوب مثل اینکه نظری نداری....باش ....پس بیا یکم با هم آشنا بشیم...اسم من لیلی ،لیلی فلاح دانشجویا بهتره بگم فارغ التحصیل رشته ی روانشناسی هستم ولی ازاین رشته متنفر بودم الانم که اینجام به میل خودم نیست اصلا اگه دست من بود که کلا درس نمیخوندم حوصله داریا عمرت تلف کن بشین بخون بعدشم افقی برو سینه ی قبرستون....اما لعنت به این اجبار لعنتی پس متوجه میشیم که من برای پرستار بازی و این حرفا اینجا نیستم عشق مریض هم نیستم...ولی خوب دلایل خودم دارم پس بیا باهم کناربیایم ودوست باشیم بعدشم شمارو بخیرومارو به سلامت شد شد نشدم نشد ....اوکی...
اما بازهم عکس العمل خاصی انجام نداد نمیدونستم حرف زدن با کسی که نمیدونی به حرفات گوش میده یا نه چقدر سخته....به عمرم اینقدر حرف نزده بودم...پوفی کشیدم که بالاخره از پنجره دل کند وبه سمت تختش که روبروی من بود اومد فرصت مناسبی بود برای دید زدنش یه پسر قد بلند با صورتی که زیر انبوه ریش و سیبیل پنهان شده بود چونه مکعبی و بینی کشیده و خوش فرم ولی تنها چیزی که تو صورتش بیشتراز بقیه خودنمایی میکرد دوجفت تیله ی میشی بود که وقتی نگاهت میکرد خود به خود محو زیباییش میشدی ...همونطور که درحال وارسی صورتش بودم اون هم روی تخت دراز کشید ....وچشماش بست...این یعنی خوش اومدی هری.... کیفم و برداشتم وخسته از این ملاقات یه طرفه از جابرخاستم که کاغذ ی که از زیر بالشش به پایین افتاد نظرم جلب کردبا کنجکاوی کاغذ را برداشتم اما چیزی که دیدم باعث شد جا بخورم عکس یه دختر با چشمان کشیده ی مشکی وصورتی استخوانی شباهتی که بین من واین دختر بود باعث شد با تعجب بگم:
-این دختر...
سام رد نگاهم را دنبال کرد وبه عکس رسید با دیدن آن عکس در دست من به صورت غیر منتظره به سمتم هجوم آورد اینقدر این اتفاق غیر منتظره بود که تعادلم از دست دام وبه عقب پرت شدم اینجا چه خبره... این دختر که اینقدر شبیه منه کیه....
به ما خسته ها همیشه تهمت "مغرور" بودن میزنن
پاسخ
 سپاس شده توسط αяtёℳΊs


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
شراب خاکستری - Banooy nazz - 13-04-2016، 20:21
RE: شراب خاکستری - Banooy nazz - 25-04-2016، 18:11

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  شمس و مولانا و قصه تهیه شراب توسط مولوی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان