13-06-2016، 11:11
یه بار مدیر صدام کرد برم دفترش
وقتی از دروارد شدم دیدم پسرهمسایمون نشسته رو صندلی آروم بهم سلام کرد منم براش قیافه گرفتم ک مثلا نمیشناسمش و تو عمرم ندیدمش بعد رفتم جلو مدیر واستادم هرچی می گفتم من فلان کسو نمیشناسم باور نمیکرد یهو برگشتم سمت پسر همسایه گفتم بخدا من نمیشناسمش از وحید بپرسین از بچگی یه جا بزرگ شدیم منو خوب میشناسه مگه نه وحید؟؟؟
یه لبخند عجیبی زد ولی خدا خیرش بده نامردی نکرد هرچی گفتم تایید کرد...
الان هرجا میبینمش کلی تحویلش میگیرم : )
وقتی از دروارد شدم دیدم پسرهمسایمون نشسته رو صندلی آروم بهم سلام کرد منم براش قیافه گرفتم ک مثلا نمیشناسمش و تو عمرم ندیدمش بعد رفتم جلو مدیر واستادم هرچی می گفتم من فلان کسو نمیشناسم باور نمیکرد یهو برگشتم سمت پسر همسایه گفتم بخدا من نمیشناسمش از وحید بپرسین از بچگی یه جا بزرگ شدیم منو خوب میشناسه مگه نه وحید؟؟؟
یه لبخند عجیبی زد ولی خدا خیرش بده نامردی نکرد هرچی گفتم تایید کرد...
الان هرجا میبینمش کلی تحویلش میگیرم : )