15-06-2016، 21:38
مرتبش نمی کند،
می گذارد #صبح
همان طور چروک بماند از دیشب
می ایستد رو به روی #پنجره،
می گذارد #مرگ
از دهانش پایین برود
بچرخد در سرسرای سینه اش
#شیر #خون را باز بگذارد،
یادش برود...
می گذارد باد
بیاید،#پیراهن افتاده بر #صندلی را بپوشد
برود
می گذارد #گلدان ها
یک بار هم شده
هرطور دوست داشته باشند،
خشک شوند
می ایستد روبه روی پنجره
#دست می کشد به موهایش،
می گوید:
پریدن،ربطی به #بال ندارد
#قلب میخواهد
"#گروس_عبدالملکیان- هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"
می گذارد #صبح
همان طور چروک بماند از دیشب
می ایستد رو به روی #پنجره،
می گذارد #مرگ
از دهانش پایین برود
بچرخد در سرسرای سینه اش
#شیر #خون را باز بگذارد،
یادش برود...
می گذارد باد
بیاید،#پیراهن افتاده بر #صندلی را بپوشد
برود
می گذارد #گلدان ها
یک بار هم شده
هرطور دوست داشته باشند،
خشک شوند
می ایستد روبه روی پنجره
#دست می کشد به موهایش،
می گوید:
پریدن،ربطی به #بال ندارد
#قلب میخواهد
"#گروس_عبدالملکیان- هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"