25-01-2012، 11:27
معمایی که حل نشد: علم بهتر است یا ثروت؟
اگر از ارسطو میپرسیدند که علم یا ثروت، کدام بهتر است؟ بیتردید زمان زیادی را در باغهای آکادمی صرف قدم زدن و تفکر میکرد و سرآخر هم جوابی دوپهلو میداد تا روشن شود که چرا داستانهایی از علاقهی تؤامان او به ولخرجی و کسب علم در تاریخ فلسفه باقی مانده است. برخلاف ارسطو، ما دانشآموزان دبستان سعید از همان اولین انشایی که نوشتیم بدون نیاز به قدم زدن در حیاط و بحث کردن زیر درخت توت و فکر کردن به عاقبت کار قاطعانه پاسخ دادیم: علم بهتر است.
تا وقتی محصل بودم و در تمام چندصدوده انشایی که با موضوع "علم بهتر است یا ثروت" نوشتم همان پاسخ را تکرار کردم و همیشه یک دلیل آوردم «خطر به غارت رفتن ثروت وجود دارد اما علم را نمیتوان از کسی دزدید...» نویسندهی آن چندصدوده انشاء امروز با شرمندگی اعتراف میکند که در دوران تحصیل چیزی از حساب پسانداز، کارتهای اعتباری و حسابهای بانکی در کشور سوئیس نمیدانسته و فکر میکرده که مردم پولشان را زیر بالش یا توی خمره نگه میدارند. به این ترتیب تعجب نخواهید کرد اگر بگویم به عقلم نمیرسید که دستاوردهای علمی را هم میتوان سرقت کرد...
همهی دانشآموزان دبستان سعید، مثل من کودن نبودند با این وجود چه آنها که درس میخواندند و سر صف جایزه میگرفتند و چه آنها که درس نمیخواندند و آقای لاری سر صف با ترکهی درخت توت توی سرشان میزد، همه علم را بهتر از ثروت میدانستند. کسی در برتری علم تردید نداشت و یا اگر از ته دل به این برتری مطمئن نبود باز بخاطر بعضی معذورات اخلاقی و در ملأ عام همان حرف دیگران را تکرار میکرد. معلم انشاء هم میدانست که علم باید بهتر باشد حتی اگر ثروتی که نداشت بیشتر از مختصر علمی که داشت به کارش میآمد باز در تقابل این دو تعهدی اخلاقی نسبت به پیروزی علم احساس میکرد.
هرقدر بزرگتر شدم جای خالی ثروت در زندگیام پررنگتر شد، ثروتی که اگر وجود میداشت میتوانست صرف تحصیل خیلی چیزها شود حتی علم. این روزها دانشآموزان به پیروی از والدین خود شجاعانه و بدون تعارف ثروت را بهتر میدانند، شاید آموزگاران انشاء قلباً پذیرفتهاند که تحصیل علم به کسب ثروت کمک زیادی نمیکند و بهتر است جوانان از الان بهدنبال یافتن شغل مناسبی در بازار باشند...
اگر امروز یک بار دیگر از من بخواهند تا به این سؤال ازلی، ابدی پاسخ بدهم قبلاً اعلام میکنم که، به اعتقاد من، مقایسهی علم با ثروت از پایه اشتباه است، هردو خوب و لازم هستند و منطقاً تضادی بینشان نیست. میتوان هم عالم بود و هم ثروتمند مثل بیل گیتس که عالم علوم کامپیوتر است و ثروتمندترین مرد جهان! اگر این جواب قانعتان نکرده باشد و هنوز مصر باشید تا جواب دیگری بگیرید آنوقت به دنبال یافتن معنایی برای "علم" و "ثروت" میگردم که پیش من و شما به یک اندازه اعتبار داشته باشد. معنای علم پیش دانشآموزان مدرسه سعید همان محتویات کتابهای درسی بود و کسب علم چیزی نبود بجز حفظ کردن درسها و ادامهی تحصیل تا مقطع دیپلم و بالاتر. ثروت همان پول بود یعنی وجه رایج مملکت که میشد با آن یک عدد ساندویچ کالباس یا یک لیوان هویج بستنی خرید. این تعریفها ایرادهایی دارد مثلاً تکلیف داراییهایی مثل سلامتی، امنیت و خوشبختی را که با پول قابل خرید و فروش نیستند اما میتوانند نوعی "ثروت" بحساب بیایند روشن نمیکند و از طرف دیگر میدانیم که دامنهی علوم بسیار فراتر از محتویات کتابهای درسی است و داشتن دیپلم یا لیسانس دلیلی بر علمدوستی صاحب مدرک نیست با این وجود همین دو تعریف را مبنای قضاوت قرار میدهم تا دین خود را به دبستان سعید ادا کرده باشم.
با اینکه هنوز به عادت دوران کودکی احترام بیشتری برای صاحبان و تولید کنندگان علم، و فرهنگ، قائل هستم اما میپذیرم که بسته به شرایط گاهی ثروت میتواند بهتر باشد. پس به این ترتیب:
- اگر لیسانستان توی جیب شلوارتان باشد اما بیپول و گرسنه باشید... ثروت بهتر است.
- اگر چند خمره اشرفی طلا داشته باشید و بچهتان مبتلا به بیماری ناشناختهای بشود که درمانش با اشرفی ممکن نباشد... علم بهتر است.
- اگر با لیسانس حسابداری و همان چند خمره اشرفی طلا در یک جزیرهی بدون سکنه، تنها، وسط اقیانوس آرام گرفتار بشوید... نه آن علم حسابداری و نه این ثروت هیچکدام به دردتان نمیخورد.
- اگر بدون لیسانس حسابداری و با چند خمره اشرفی طلا در همان جزیرهی کذایی رها بشوید و بلد باشید که چطور بدون کبریت آتش روشن کنید و چطور آب شیرین تهیه کنید و بتوانید از شاخ و برگ درختها سرپناه بسازید و روش ذخیره کردن گوشت شکار را بدانید و گیاهان وحشی و خواص درمانی آنها را بشناسید و به عقلتان برسد با همان خمرههای خالی از اشرفی یک کلک بسازید تا به آب بزنید و با دیدن ستارهها در آسمان راه خود را در دریا پیدا کنید و خودتان را نجات بدهید... علم بهتر است حتی اگر بدون لیسانس باشد.
سلمان می گوید: وقتی که پیامبر (ص) در شان علی (ع) فرمود: من شهر علم هستم و علی درِ آن شهر است، منافقان در مورد علی حسادت شدید ورزیدند و بین خود توطئه کردند تا علی را در همین مورد (علم) به نظر واهی خودشان درمانده کنند. توطئه آنها این بود که چند نفر هر کدام جداگانه نزد علی (ع) بروند و سوال کنند: علم بهتر است یا ثروت؟ و به چه دلیل؟
گفتند اگر وی در پاسخ هر کدام یکسان داوری کرد [ جواب داد ] می فهمیم که علم او اندک است و اگر پاسخهای متفاوتی داد دیگر در این راستا راهی برای عیب تراشی و انتقاد از او نداریم. این توطئه به این ترتیب اجرا شد که یکی یکی آمدند و هر کدام جداگانه از آنحضرت سوال کردند.
[ من فقط جوابهای مختلفی که امام داده اند را می نویسم]
- علی فرمود علم بهتر است برای اینکه
- علم میراث پیامبران است ولی مال میراث قارون و هامان و فرعون است.
- مال را تو باید حفظ کنی ولی علم تو را حفظ می کند.
- صاحب ثروت دشمنان بسیار دارد ولی صاحب علم دوستان بسیار دارد.
- هر گاه از مال استفاده کنی از آن کاسته می شود ولی اگر از علم استفاده کنی بر آن افزوده می شود.
- صاحب مال با صفاتی مانند بخیل و لئیم خوانده می شود ولی از صاحب علم با احترام و تجلیل نام برده می شود.
- در مورد مال از دزد ترسیده می شود که مبادا به آن دستبرد بزند و ببرد ولی در مورد علم چنین ترسی نیست.
- مال با گذشت زمان کهنه می شود ولی علم با مرور زمان کهنه نمی شود و همیشه تازه است.
- مال قلب صاحبش را سخت می کند ولی علم قلب صاحبش را نورانی می نماید.
- صاحب مال تکبر می ورزد و خودبینی می کند ولی صاحب علم خاشع و متواضع است.
در این هنگام همه آنها گفتند که خدا و رسولش راست گفتند و بدون تردید علی باب همه علوم است. علی (ع) فرمود: به خدا سوگند تا زنده هستم اگر همه خلایق تا پایان روزگار از من سوال کنند در پاسخ آنها درمانده نمی شوم و به هر کدام پاسخی جداگانه غیر از پاسخی که به دیگری داده ام، خواهم داد.
جواب ها همیشه یکسان نیست. بعضی از مردم فکر می کنند هوش و ذکاوت و علم مهم تر است و اگر انسان هوش و ذکاوت داشته باشد، نگران ثروت نمی شود. عده ای دیگر فکر می کنند که به ثروت بیش از هر چیز دیگری نیاز دارند، زیرا معتقدند انسان بدون دارایی و پول نمی تواند زندگی کند. علق و هوش در مغز انسان است و به چشم نمی آید. اما ثروت دیدنی است. عقل و هوش اطلاعات درونی و نشان خودسازی انسان است و ثروت معیار ارزش انسان در جامعه است. پس زندگی مثبت به عقل و ثروت به یک اندازه نیاز دارد.
با این حال شاید برای بسیاری از ما طی تجربیات زندگی معلوم می شود که عقل و هوش مهم تر از ثروت است. زیرا عقل و هوش ثروت را در بر می گیرد.
اما، نباید گفت که ثروت مهم نیست. زیرا که با مال و دارایی می توان در طول زندگی غذا و لباس خود را تامین کنیم.
نظر شما در این باره چیست؟ علم بهتر است یا ثروت؟
داستانی دربارۀ مقایسۀ ارزش علم و ثروت.
یکی بود و یکی نبود. در زمان های قدیم دو دوست بودند که یکی ثروتمند و دیگری باهوش و زرنگ بود.
دوست ثروتمند همیشه می گفت که پول مهم تر از چیزهای دیگر است و دوست باهوش نظر او را قبول نمی کرد. این موضوع همیشگی بحث آنها بود. سرانجام آنها مرد دیگری را برای حکمیت پیدا کردند. اما او هم نتوانست نتیجه گیری کند. سپس دو دوست از یک مقام دولتی خواستند که به این بحث جوابی بدهد. ولی او هم نتوانست مسئله را حل کند و پیش امپراطور رفت. امپراطور بعد از شنیدن موضوع اختلاف دو دوست، دستور داد که سر هر دویشان قطع شود.
دو دوست بی چاره از شنیدن دستور امپراطور ترسیدند و لرزیدند. آنها خیلی پشیمان بودند که اصلاً این بحث را پیش کشیده بودند. در این وقت دوست باهوش به دوست ثروتمند گفت: «دوست عزیز، حالا یک راه نجات برایمان پیدا کن!»
دوست ثروتمند جواب داد: «خیلی نگرانم. اگر فقط زندگی ام از این مهلکه نجات یابد، نیمی از ثروتم را به امپراطور می دهم. زیرا اگر کشته شوم، ثروت من به دردی نمی خورد.»
دوست باهوش و دانا پس از شنیدن جواب دوست ثروتمندش فورا از او پرسید: «اگر من زندگی ات را نجات دهم، نیمی از ثروتت را به من می دهی؟»
دوست ثروتمند پذیرفت و تعهد خود را روی کاغذی نوشت و مهر و امضا کرد و به دوست باهوشش داد. مرد باهوش سند را برداشت و با دوست ثروتمندش پیش مقام دولتی رفت و از او خواست هر چه زودتر دستور امپراطور را اجرا کند و آنها را بکشد.
مقام دولتی با تعجب از آنها پرسید: «این چه طرز فکری است؟ چرا می خواهید هر چه زودتر کشته شوید؟
مرد باهوش لبخند زد و گفت: «وقتی قرار است کشته شویم، بهتر است هر چه زودتر و ساده تر کشته شویم. ما اعتقاد داریم که اگر یک مرد بی گناه کشته شود، روحش مستقیماً به بهشت می رود و خیلی زود انتقام خونش گرفته می شود. آمرِ قتل او هم به زودی جزای خود را می گیرد و کشته می شود. به همین دلیل ما می خواهیم هر چه زودتر ما را بکشید.»
مقام دولتی با شنیدن این حرف خیلی نگران شد و پیش امپراطور رفت. او حرف های مرد باهوش را به امپراطور منتقل کرد و به او توصیه کرد که دستورش را پس بگیرد. امپراطور پس از شنیدن استدلال این مقام، فرد دیگری را نیز پیش دو دوست فرستاد تا از آنها بپرسد که چرا می خواهند زود کشته شوند. مرد باهوش دوباره همان جواب را داد و سندی را که از مرد ثرتمند گرفته بود به آن فرد نشان داد.
اگر از ارسطو میپرسیدند که علم یا ثروت، کدام بهتر است؟ بیتردید زمان زیادی را در باغهای آکادمی صرف قدم زدن و تفکر میکرد و سرآخر هم جوابی دوپهلو میداد تا روشن شود که چرا داستانهایی از علاقهی تؤامان او به ولخرجی و کسب علم در تاریخ فلسفه باقی مانده است. برخلاف ارسطو، ما دانشآموزان دبستان سعید از همان اولین انشایی که نوشتیم بدون نیاز به قدم زدن در حیاط و بحث کردن زیر درخت توت و فکر کردن به عاقبت کار قاطعانه پاسخ دادیم: علم بهتر است.
تا وقتی محصل بودم و در تمام چندصدوده انشایی که با موضوع "علم بهتر است یا ثروت" نوشتم همان پاسخ را تکرار کردم و همیشه یک دلیل آوردم «خطر به غارت رفتن ثروت وجود دارد اما علم را نمیتوان از کسی دزدید...» نویسندهی آن چندصدوده انشاء امروز با شرمندگی اعتراف میکند که در دوران تحصیل چیزی از حساب پسانداز، کارتهای اعتباری و حسابهای بانکی در کشور سوئیس نمیدانسته و فکر میکرده که مردم پولشان را زیر بالش یا توی خمره نگه میدارند. به این ترتیب تعجب نخواهید کرد اگر بگویم به عقلم نمیرسید که دستاوردهای علمی را هم میتوان سرقت کرد...
همهی دانشآموزان دبستان سعید، مثل من کودن نبودند با این وجود چه آنها که درس میخواندند و سر صف جایزه میگرفتند و چه آنها که درس نمیخواندند و آقای لاری سر صف با ترکهی درخت توت توی سرشان میزد، همه علم را بهتر از ثروت میدانستند. کسی در برتری علم تردید نداشت و یا اگر از ته دل به این برتری مطمئن نبود باز بخاطر بعضی معذورات اخلاقی و در ملأ عام همان حرف دیگران را تکرار میکرد. معلم انشاء هم میدانست که علم باید بهتر باشد حتی اگر ثروتی که نداشت بیشتر از مختصر علمی که داشت به کارش میآمد باز در تقابل این دو تعهدی اخلاقی نسبت به پیروزی علم احساس میکرد.
هرقدر بزرگتر شدم جای خالی ثروت در زندگیام پررنگتر شد، ثروتی که اگر وجود میداشت میتوانست صرف تحصیل خیلی چیزها شود حتی علم. این روزها دانشآموزان به پیروی از والدین خود شجاعانه و بدون تعارف ثروت را بهتر میدانند، شاید آموزگاران انشاء قلباً پذیرفتهاند که تحصیل علم به کسب ثروت کمک زیادی نمیکند و بهتر است جوانان از الان بهدنبال یافتن شغل مناسبی در بازار باشند...
اگر امروز یک بار دیگر از من بخواهند تا به این سؤال ازلی، ابدی پاسخ بدهم قبلاً اعلام میکنم که، به اعتقاد من، مقایسهی علم با ثروت از پایه اشتباه است، هردو خوب و لازم هستند و منطقاً تضادی بینشان نیست. میتوان هم عالم بود و هم ثروتمند مثل بیل گیتس که عالم علوم کامپیوتر است و ثروتمندترین مرد جهان! اگر این جواب قانعتان نکرده باشد و هنوز مصر باشید تا جواب دیگری بگیرید آنوقت به دنبال یافتن معنایی برای "علم" و "ثروت" میگردم که پیش من و شما به یک اندازه اعتبار داشته باشد. معنای علم پیش دانشآموزان مدرسه سعید همان محتویات کتابهای درسی بود و کسب علم چیزی نبود بجز حفظ کردن درسها و ادامهی تحصیل تا مقطع دیپلم و بالاتر. ثروت همان پول بود یعنی وجه رایج مملکت که میشد با آن یک عدد ساندویچ کالباس یا یک لیوان هویج بستنی خرید. این تعریفها ایرادهایی دارد مثلاً تکلیف داراییهایی مثل سلامتی، امنیت و خوشبختی را که با پول قابل خرید و فروش نیستند اما میتوانند نوعی "ثروت" بحساب بیایند روشن نمیکند و از طرف دیگر میدانیم که دامنهی علوم بسیار فراتر از محتویات کتابهای درسی است و داشتن دیپلم یا لیسانس دلیلی بر علمدوستی صاحب مدرک نیست با این وجود همین دو تعریف را مبنای قضاوت قرار میدهم تا دین خود را به دبستان سعید ادا کرده باشم.
با اینکه هنوز به عادت دوران کودکی احترام بیشتری برای صاحبان و تولید کنندگان علم، و فرهنگ، قائل هستم اما میپذیرم که بسته به شرایط گاهی ثروت میتواند بهتر باشد. پس به این ترتیب:
- اگر لیسانستان توی جیب شلوارتان باشد اما بیپول و گرسنه باشید... ثروت بهتر است.
- اگر چند خمره اشرفی طلا داشته باشید و بچهتان مبتلا به بیماری ناشناختهای بشود که درمانش با اشرفی ممکن نباشد... علم بهتر است.
- اگر با لیسانس حسابداری و همان چند خمره اشرفی طلا در یک جزیرهی بدون سکنه، تنها، وسط اقیانوس آرام گرفتار بشوید... نه آن علم حسابداری و نه این ثروت هیچکدام به دردتان نمیخورد.
- اگر بدون لیسانس حسابداری و با چند خمره اشرفی طلا در همان جزیرهی کذایی رها بشوید و بلد باشید که چطور بدون کبریت آتش روشن کنید و چطور آب شیرین تهیه کنید و بتوانید از شاخ و برگ درختها سرپناه بسازید و روش ذخیره کردن گوشت شکار را بدانید و گیاهان وحشی و خواص درمانی آنها را بشناسید و به عقلتان برسد با همان خمرههای خالی از اشرفی یک کلک بسازید تا به آب بزنید و با دیدن ستارهها در آسمان راه خود را در دریا پیدا کنید و خودتان را نجات بدهید... علم بهتر است حتی اگر بدون لیسانس باشد.
سلمان می گوید: وقتی که پیامبر (ص) در شان علی (ع) فرمود: من شهر علم هستم و علی درِ آن شهر است، منافقان در مورد علی حسادت شدید ورزیدند و بین خود توطئه کردند تا علی را در همین مورد (علم) به نظر واهی خودشان درمانده کنند. توطئه آنها این بود که چند نفر هر کدام جداگانه نزد علی (ع) بروند و سوال کنند: علم بهتر است یا ثروت؟ و به چه دلیل؟
گفتند اگر وی در پاسخ هر کدام یکسان داوری کرد [ جواب داد ] می فهمیم که علم او اندک است و اگر پاسخهای متفاوتی داد دیگر در این راستا راهی برای عیب تراشی و انتقاد از او نداریم. این توطئه به این ترتیب اجرا شد که یکی یکی آمدند و هر کدام جداگانه از آنحضرت سوال کردند.
[ من فقط جوابهای مختلفی که امام داده اند را می نویسم]
- علی فرمود علم بهتر است برای اینکه
- علم میراث پیامبران است ولی مال میراث قارون و هامان و فرعون است.
- مال را تو باید حفظ کنی ولی علم تو را حفظ می کند.
- صاحب ثروت دشمنان بسیار دارد ولی صاحب علم دوستان بسیار دارد.
- هر گاه از مال استفاده کنی از آن کاسته می شود ولی اگر از علم استفاده کنی بر آن افزوده می شود.
- صاحب مال با صفاتی مانند بخیل و لئیم خوانده می شود ولی از صاحب علم با احترام و تجلیل نام برده می شود.
- در مورد مال از دزد ترسیده می شود که مبادا به آن دستبرد بزند و ببرد ولی در مورد علم چنین ترسی نیست.
- مال با گذشت زمان کهنه می شود ولی علم با مرور زمان کهنه نمی شود و همیشه تازه است.
- مال قلب صاحبش را سخت می کند ولی علم قلب صاحبش را نورانی می نماید.
- صاحب مال تکبر می ورزد و خودبینی می کند ولی صاحب علم خاشع و متواضع است.
در این هنگام همه آنها گفتند که خدا و رسولش راست گفتند و بدون تردید علی باب همه علوم است. علی (ع) فرمود: به خدا سوگند تا زنده هستم اگر همه خلایق تا پایان روزگار از من سوال کنند در پاسخ آنها درمانده نمی شوم و به هر کدام پاسخی جداگانه غیر از پاسخی که به دیگری داده ام، خواهم داد.
جواب ها همیشه یکسان نیست. بعضی از مردم فکر می کنند هوش و ذکاوت و علم مهم تر است و اگر انسان هوش و ذکاوت داشته باشد، نگران ثروت نمی شود. عده ای دیگر فکر می کنند که به ثروت بیش از هر چیز دیگری نیاز دارند، زیرا معتقدند انسان بدون دارایی و پول نمی تواند زندگی کند. علق و هوش در مغز انسان است و به چشم نمی آید. اما ثروت دیدنی است. عقل و هوش اطلاعات درونی و نشان خودسازی انسان است و ثروت معیار ارزش انسان در جامعه است. پس زندگی مثبت به عقل و ثروت به یک اندازه نیاز دارد.
با این حال شاید برای بسیاری از ما طی تجربیات زندگی معلوم می شود که عقل و هوش مهم تر از ثروت است. زیرا عقل و هوش ثروت را در بر می گیرد.
اما، نباید گفت که ثروت مهم نیست. زیرا که با مال و دارایی می توان در طول زندگی غذا و لباس خود را تامین کنیم.
نظر شما در این باره چیست؟ علم بهتر است یا ثروت؟
داستانی دربارۀ مقایسۀ ارزش علم و ثروت.
یکی بود و یکی نبود. در زمان های قدیم دو دوست بودند که یکی ثروتمند و دیگری باهوش و زرنگ بود.
دوست ثروتمند همیشه می گفت که پول مهم تر از چیزهای دیگر است و دوست باهوش نظر او را قبول نمی کرد. این موضوع همیشگی بحث آنها بود. سرانجام آنها مرد دیگری را برای حکمیت پیدا کردند. اما او هم نتوانست نتیجه گیری کند. سپس دو دوست از یک مقام دولتی خواستند که به این بحث جوابی بدهد. ولی او هم نتوانست مسئله را حل کند و پیش امپراطور رفت. امپراطور بعد از شنیدن موضوع اختلاف دو دوست، دستور داد که سر هر دویشان قطع شود.
دو دوست بی چاره از شنیدن دستور امپراطور ترسیدند و لرزیدند. آنها خیلی پشیمان بودند که اصلاً این بحث را پیش کشیده بودند. در این وقت دوست باهوش به دوست ثروتمند گفت: «دوست عزیز، حالا یک راه نجات برایمان پیدا کن!»
دوست ثروتمند جواب داد: «خیلی نگرانم. اگر فقط زندگی ام از این مهلکه نجات یابد، نیمی از ثروتم را به امپراطور می دهم. زیرا اگر کشته شوم، ثروت من به دردی نمی خورد.»
دوست باهوش و دانا پس از شنیدن جواب دوست ثروتمندش فورا از او پرسید: «اگر من زندگی ات را نجات دهم، نیمی از ثروتت را به من می دهی؟»
دوست ثروتمند پذیرفت و تعهد خود را روی کاغذی نوشت و مهر و امضا کرد و به دوست باهوشش داد. مرد باهوش سند را برداشت و با دوست ثروتمندش پیش مقام دولتی رفت و از او خواست هر چه زودتر دستور امپراطور را اجرا کند و آنها را بکشد.
مقام دولتی با تعجب از آنها پرسید: «این چه طرز فکری است؟ چرا می خواهید هر چه زودتر کشته شوید؟
مرد باهوش لبخند زد و گفت: «وقتی قرار است کشته شویم، بهتر است هر چه زودتر و ساده تر کشته شویم. ما اعتقاد داریم که اگر یک مرد بی گناه کشته شود، روحش مستقیماً به بهشت می رود و خیلی زود انتقام خونش گرفته می شود. آمرِ قتل او هم به زودی جزای خود را می گیرد و کشته می شود. به همین دلیل ما می خواهیم هر چه زودتر ما را بکشید.»
مقام دولتی با شنیدن این حرف خیلی نگران شد و پیش امپراطور رفت. او حرف های مرد باهوش را به امپراطور منتقل کرد و به او توصیه کرد که دستورش را پس بگیرد. امپراطور پس از شنیدن استدلال این مقام، فرد دیگری را نیز پیش دو دوست فرستاد تا از آنها بپرسد که چرا می خواهند زود کشته شوند. مرد باهوش دوباره همان جواب را داد و سندی را که از مرد ثرتمند گرفته بود به آن فرد نشان داد.