« گــفـتـگوی آزاد » نسخه 296

[ѕтяong]

ببین مریم خانوم دوره خودتوازناامیدی خط بکش بعدشم اینطورنگوشایدیه چی دیده ازت من که پسرم حق ندارم ازساعت ده شب به بعدبیرون باشم

چی دیده این حرفو نزن منی ک از 9سالگی حق بیرون رفتن ازم گرفته شد دقیقا چیکار کردم ها تو اون دوران طفولیت؟

ابجی خوب اشکال نداره با دوستات برو  یا دختر همسایتون

ببین خود من خونوادم خیلی سخت گیرن نمیزارن تنهایی جایی برم هرجا میرم با با بابام یا مامانم یا بعضی وقتا بخوام برم دور دور ب عموم زنگ میزنم اپدیته هرکی منو با عموم ببینه فک میکنه دوس پسرمه خخخخ ولی کلا با فامیل میرم ولی تنها نمیزارن برم ولی ریاضیکده یا بهثی وقتا مسیر مدرسه رو تنها میزم یا موقه امتحانات چون فرجه دارم با دوستان میزم بازار  و اینا

نمیذارن ی دایی مجرد دارم اونم ک به فکر خودشه به من فک نمیکنه فرجه ی امتحانا مامانم همش بم میگه درس بخون
همسایه ها ی ما بچه ی همسن من ندارن ک همشون دانشگاهن یا ازدواج کردن

بروخونه ی دوستات البته اگه باهاشون راحتی نمیدونم مریم خانوم هرطورشده کاری کن بری بیرون نمیذذارن بگوپس شمامنو ببریدبیرون یه بستنی بزن باخونواده

هع دوست میگم ندارم
با خانواده باید زهر بخورم فقط بس میگن شالتو بکش جلو اینکارو بکن اونکارو بکن