یک ساعت دیگرفقط همین
مجموعه نثر طنز کتاب لاف توشک:علیرضا لبش
صبح که از خواب بیدارمی شوی.هنوز خوابی را که دیده ای فراموش نکرده ای یک فنجان چای میریزی که ناگهان تلفن زنگ میزند..گوشی را بر می داری کسی پشت خط فوت می کند.سردی فوت ها روی صورتت می نشیند گوشی را می گذاری دوباره تلفن زنگ می زند صدای سردی پشت گوشی می گوید(شما یک ساعت دیگر می میرید . شصت دقیقه)می گویی:بی مزه .وتلفن را قطع میکنی.ناگهان زنگ در به صدا در می اید از روی برف های شب پیش ارام ارام به سمت درمی روی در را باز می کنی کسی پشت درنیست جلوی در کاغذی تا خورده افتاده کاغذ را برمی داری روی ان درشت نوشته اند«شما پنجاه و هشت دقیقه دیگر می میرید»توی دلت یک جورهایی می شود انگار رخت چرک چندین هزار ساله را در ان جا می شویند به اتاق برمی گردی فنجان چایت را میان دست هایت می گیری یخ بسته است. می گویی«حتما یکی خواسته شوخی کند. چه شوخی بی مزه ای»و این راداد می زنی می خواهی باورکنی که همه این ها یک شوخی است تلویزیون را روشن می کنی صدای گنگی از تلویزیون پخش می شود «شما پنجاه وهفت دقیقه دیگرمیمرید»صدا واضح و واضح تر می شود وبعد صدای خنده ای ترسناک بدون تصویرازتلویزیون پخش می شود تلویزیون را خاموش می کنی می خواهی به خودت بقبولانی که دروغ است اما انگار ته دلت باور کردی شروع می کنی به قدم زدن فکر می کنی به این که بعد از مرگت چه خواهد شد :پدر و مادر حتما خیلی بی تابی می کنند ابجی زری هم خودش را به در و دیوار می کوبد و کولی بازی در می اورد شایدهم مادردر گوش پدر بگوید بهتر راحت شدیم پسره بیکار باعث ابروریزی بود همان بهترمرد .توی دانشگاه هم برایت پلاکارد می زنند درگذشت جوان ناکام را به جامعه فرهنگی دانشجویان تسلیتذمی گوییم و چه وچه وچه.شاید دوستانت تا چند وقت در شب نشینی ها و مسافرت ها به یادت بیافتندو......
ولی چه فایده تو مرده ای وکم کم فراموش می شوی انگاراز اول کسی به این نام نبوده به ساعتت نگاه میکنی چند دقیقه ای از یک ساعت گذشته . به حماقتت می خندی که این اخطار را باور کردی می گویی«هر کسی باشد دمار ازروزگارش در می اورم»شال و کلاه می کنی که به دانشکده بروی عجله می کنی که به کلاس ساعت ده برسی می خواهی از عرض یک بلوار بگذری که یکدفعه یک ماشین با اخرین سرعت با تو برخورد می کند تو را پرتاب می کند و تو می میری به همین سادگی مردمی از کنارت رد می شوند و بر روی جسد تکه تکه ات سکه میریزند و من به تو که هنوز نفهمیده ای در این مملکت هیچ کاری به موقع انجام نمی شود و همیشه چند دقیقه تاخیر دارد توی دلم می خندم خلاصه شرمنده از این که شما مردید
.
.
.
.
.
.چگونه یک مسابقه فوتبال را در ورزشگاه تماشا کنید؟
مجموعه نثرطنزکتاب لاف توشک
_با تماشا گران تیم مقابل کری بخوانید بعد هر چه اطلاعات شفاهی دارید رو کنیدو سواد خود را درادبیات شفاهی به رخ تماشاگران حریف بکشید .از پدر و مادر و بستگان درجه یک و دو حریف غافل نشوید هر چند خودشان در ورزشگاه نیستند یادی هم از ان ها بکنید
_هر چه دم دستتان می رسد به طرف زمین مسابقه و ورزشکاران پرتاب کنید به ورزشکاران خودی هم رحم نکنید هر چقدر بزرگ تر باشد نشانه زور بازوو عرق بیشترشما به تیمتان است اگرتوانستید تماشاگر بغل دستیتان که چند سال از شما کوچک تر است و جثه کوچکتری دارد را به زمین مسابقه پرتاب کنید این کار شما امتیاز بالایی دارد.
_داور و بازیکنان حریف و حتی مربی و بازیکنان خودی را در صورت کم کاری مورد عنایت قراردهید بر خلاف تصورهمگان شیرسماور و اگزوز خاور و توپ .تانگ. فشفشه . همچنین لنگ حمام و لیف از ابزار هایی هستند که در یک بازی فوتبال کارایی دارند
_اگر فرصتی شد به داخل زمین هجوم ببرید وترجیحا تور دروازه را پاره کنید یا با بازیکنان حریف درگیر شوید یا به داور لگد بزنید این کار شما باعث می شود در تمام رسانه ها دیده شوید ومعروف و مشهورمی شوید بچه محل ها هم حتما به شما افتخار می کنند
_اشغال بریزید ورزشگاه شهر شما نیست پس تا دلتان می خواهد اشغال بریزید داد بزنید انقدر داد بزنید تا پرده گوش بغل دستیتان و حنجره خودتان پاره شود برای سر و صدای بیشتر از بوق و طبل هم می توانید استفاده کنید هر چه استعداد و توان در موسیقی ورزشگاهی دارید رو کنید
_ اگر ادم متشخصی را در ورزشگاه دیدید مسخره اش کنید کاری کنید اخرین بارش باشد که به ورزشگاه می اید ورزشگاه جای این سوسول بازیا نیست چهمعنی دارد ادم های با شخصیت به ورزشگاه بیایند به او بگویند :اق معلم یا اق مهندس النگو هات نشکنه
_قبل و بعد از بازی تمام اموال عمومی وخصوصی را نیست و نابود کنید از مغازه ها تا د ستشویی ها گرفته تا اتوبوس های شرکت واحد و مترو......خودتان را قبل از رسیدن به خانه بر روی دیگران خالی کنید البته از لحاظ روحی اسایش را از تمام کسانی که توی مترو و اتوبوس نشسته اند بگیرید همه باید در غم وشادی شما و برد و باخت تیمتان شریک باشند در هر باخت و یا حتی مساوی کردن تیمتان مردم مقصرند تا می توانید انتقام خود را از مردم بگیرید
.
.
.
.
.اموزش برای راننده تاکسی
مجموعه نثر طنز کتاب لاف توشک
_هر چه می توانید بیشتر کرایه بگیرید کاری کنید که مسافردفعه اخرش باشد که سوار تاکسی می شود به خودتان تلقین کنید این مسافرها همان هایی بوده اند که باعث مرگ ابوی مرحومتان شده اندسعی کنید پول خون ان مرحوم را تمام و کمال بگیرید اگر مسافری حرف از انصاف زد مطمئن باشید با شما نیست شما که انصاف ندارید تا نگران نباشید به چیزهایی که مربوط به شما وتوانمندی ها ودارایی هایتان نیست زیاد توجه نکنید
_هر چقدر بیشتر مسافر سوار کنید بهتر است سعی کنید همیشه سه مسافر جلو و هشت مسافر عقب تاکسی جا بدهید این نشانه ظرفیت بالای شما و تاکسی شماست.همچنین نشانه ظزفیت بلای مسافران شما هم هست
_توی تاکسی سعی کنید بحث های سیاسی و اجتماعی راه بیاندازید و وقتی بحث داغ شد یکی از مسافر ها را به خاطر زدن حرف های سیاسی از ماشین بیرون بیاندازید اینطوری هم تاکسی خلوت تر می شود هم عوامل فرصت طلب واشوبگر تنبیه می شوند
_توی ماشین سیگار بکشید و دود ان را به صورت مسافران فوت کنید ترجیحا تمام شیشه ها را هم بالا بکشید تا همه مسافران بتوانند از نیکوتین سیگار شما استفاده بکنند امکان دارد بعضی از مسافران شما مشکلات تنفسی داشته باشند تا مرحله خفه شدن این مسافران پیش بروید مطمئن باشید تاکسی شما خلوت تر می شود و با این کار مسافران را در مقابل هوای الوده خیابان ها واکسینه می کنید
_فقط مسافر دربستی سوار کنید چه معنایی دارد به خاطر دو زار هی پای نازنینتان را بر روی ترمز فشار دهید این کار باعث می شود کشکک زانوی پای چپتان دچار سایدگی مزمن شود کمی به فکر خودتان باشید
_هر چقدر مدل تاکسیتان قدیمی تر باباشد بیشتر دود می کند و شما فرد مفید تری برای جامعه هستید چون هوای بدون دود= مساوی مرگ ومیر کمتر= مساوی جمعیت بیشتر= مساوی کمبود امکانات =مساوی بدبختی بشریت.
_همیشه صد قدم جلوتر از جایی که مسافر ایستاده ترمز کنید این کار شما باعث ورزش و قدم زدن مسافر می شود و از سکته قلبی چربی و فشار خون جلوگیری می کند در ضمن باعث نشاط و شادابی جامعه می شود.
.
.
امیدوارم دوست داشته باشین
خیلی قشنگ بود از خنده مردم مرسی
مجموعه نثر طنز کتاب لاف توشک:علیرضا لبش
صبح که از خواب بیدارمی شوی.هنوز خوابی را که دیده ای فراموش نکرده ای یک فنجان چای میریزی که ناگهان تلفن زنگ میزند..گوشی را بر می داری کسی پشت خط فوت می کند.سردی فوت ها روی صورتت می نشیند گوشی را می گذاری دوباره تلفن زنگ می زند صدای سردی پشت گوشی می گوید(شما یک ساعت دیگر می میرید . شصت دقیقه)می گویی:بی مزه .وتلفن را قطع میکنی.ناگهان زنگ در به صدا در می اید از روی برف های شب پیش ارام ارام به سمت درمی روی در را باز می کنی کسی پشت درنیست جلوی در کاغذی تا خورده افتاده کاغذ را برمی داری روی ان درشت نوشته اند«شما پنجاه و هشت دقیقه دیگر می میرید»توی دلت یک جورهایی می شود انگار رخت چرک چندین هزار ساله را در ان جا می شویند به اتاق برمی گردی فنجان چایت را میان دست هایت می گیری یخ بسته است. می گویی«حتما یکی خواسته شوخی کند. چه شوخی بی مزه ای»و این راداد می زنی می خواهی باورکنی که همه این ها یک شوخی است تلویزیون را روشن می کنی صدای گنگی از تلویزیون پخش می شود «شما پنجاه وهفت دقیقه دیگرمیمرید»صدا واضح و واضح تر می شود وبعد صدای خنده ای ترسناک بدون تصویرازتلویزیون پخش می شود تلویزیون را خاموش می کنی می خواهی به خودت بقبولانی که دروغ است اما انگار ته دلت باور کردی شروع می کنی به قدم زدن فکر می کنی به این که بعد از مرگت چه خواهد شد :پدر و مادر حتما خیلی بی تابی می کنند ابجی زری هم خودش را به در و دیوار می کوبد و کولی بازی در می اورد شایدهم مادردر گوش پدر بگوید بهتر راحت شدیم پسره بیکار باعث ابروریزی بود همان بهترمرد .توی دانشگاه هم برایت پلاکارد می زنند درگذشت جوان ناکام را به جامعه فرهنگی دانشجویان تسلیتذمی گوییم و چه وچه وچه.شاید دوستانت تا چند وقت در شب نشینی ها و مسافرت ها به یادت بیافتندو......
ولی چه فایده تو مرده ای وکم کم فراموش می شوی انگاراز اول کسی به این نام نبوده به ساعتت نگاه میکنی چند دقیقه ای از یک ساعت گذشته . به حماقتت می خندی که این اخطار را باور کردی می گویی«هر کسی باشد دمار ازروزگارش در می اورم»شال و کلاه می کنی که به دانشکده بروی عجله می کنی که به کلاس ساعت ده برسی می خواهی از عرض یک بلوار بگذری که یکدفعه یک ماشین با اخرین سرعت با تو برخورد می کند تو را پرتاب می کند و تو می میری به همین سادگی مردمی از کنارت رد می شوند و بر روی جسد تکه تکه ات سکه میریزند و من به تو که هنوز نفهمیده ای در این مملکت هیچ کاری به موقع انجام نمی شود و همیشه چند دقیقه تاخیر دارد توی دلم می خندم خلاصه شرمنده از این که شما مردید
.
.
.
.
.
.چگونه یک مسابقه فوتبال را در ورزشگاه تماشا کنید؟
مجموعه نثرطنزکتاب لاف توشک
_با تماشا گران تیم مقابل کری بخوانید بعد هر چه اطلاعات شفاهی دارید رو کنیدو سواد خود را درادبیات شفاهی به رخ تماشاگران حریف بکشید .از پدر و مادر و بستگان درجه یک و دو حریف غافل نشوید هر چند خودشان در ورزشگاه نیستند یادی هم از ان ها بکنید
_هر چه دم دستتان می رسد به طرف زمین مسابقه و ورزشکاران پرتاب کنید به ورزشکاران خودی هم رحم نکنید هر چقدر بزرگ تر باشد نشانه زور بازوو عرق بیشترشما به تیمتان است اگرتوانستید تماشاگر بغل دستیتان که چند سال از شما کوچک تر است و جثه کوچکتری دارد را به زمین مسابقه پرتاب کنید این کار شما امتیاز بالایی دارد.
_داور و بازیکنان حریف و حتی مربی و بازیکنان خودی را در صورت کم کاری مورد عنایت قراردهید بر خلاف تصورهمگان شیرسماور و اگزوز خاور و توپ .تانگ. فشفشه . همچنین لنگ حمام و لیف از ابزار هایی هستند که در یک بازی فوتبال کارایی دارند
_اگر فرصتی شد به داخل زمین هجوم ببرید وترجیحا تور دروازه را پاره کنید یا با بازیکنان حریف درگیر شوید یا به داور لگد بزنید این کار شما باعث می شود در تمام رسانه ها دیده شوید ومعروف و مشهورمی شوید بچه محل ها هم حتما به شما افتخار می کنند
_اشغال بریزید ورزشگاه شهر شما نیست پس تا دلتان می خواهد اشغال بریزید داد بزنید انقدر داد بزنید تا پرده گوش بغل دستیتان و حنجره خودتان پاره شود برای سر و صدای بیشتر از بوق و طبل هم می توانید استفاده کنید هر چه استعداد و توان در موسیقی ورزشگاهی دارید رو کنید
_ اگر ادم متشخصی را در ورزشگاه دیدید مسخره اش کنید کاری کنید اخرین بارش باشد که به ورزشگاه می اید ورزشگاه جای این سوسول بازیا نیست چهمعنی دارد ادم های با شخصیت به ورزشگاه بیایند به او بگویند :اق معلم یا اق مهندس النگو هات نشکنه
_قبل و بعد از بازی تمام اموال عمومی وخصوصی را نیست و نابود کنید از مغازه ها تا د ستشویی ها گرفته تا اتوبوس های شرکت واحد و مترو......خودتان را قبل از رسیدن به خانه بر روی دیگران خالی کنید البته از لحاظ روحی اسایش را از تمام کسانی که توی مترو و اتوبوس نشسته اند بگیرید همه باید در غم وشادی شما و برد و باخت تیمتان شریک باشند در هر باخت و یا حتی مساوی کردن تیمتان مردم مقصرند تا می توانید انتقام خود را از مردم بگیرید
.
.
.
.
.اموزش برای راننده تاکسی
مجموعه نثر طنز کتاب لاف توشک
_هر چه می توانید بیشتر کرایه بگیرید کاری کنید که مسافردفعه اخرش باشد که سوار تاکسی می شود به خودتان تلقین کنید این مسافرها همان هایی بوده اند که باعث مرگ ابوی مرحومتان شده اندسعی کنید پول خون ان مرحوم را تمام و کمال بگیرید اگر مسافری حرف از انصاف زد مطمئن باشید با شما نیست شما که انصاف ندارید تا نگران نباشید به چیزهایی که مربوط به شما وتوانمندی ها ودارایی هایتان نیست زیاد توجه نکنید
_هر چقدر بیشتر مسافر سوار کنید بهتر است سعی کنید همیشه سه مسافر جلو و هشت مسافر عقب تاکسی جا بدهید این نشانه ظرفیت بالای شما و تاکسی شماست.همچنین نشانه ظزفیت بلای مسافران شما هم هست
_توی تاکسی سعی کنید بحث های سیاسی و اجتماعی راه بیاندازید و وقتی بحث داغ شد یکی از مسافر ها را به خاطر زدن حرف های سیاسی از ماشین بیرون بیاندازید اینطوری هم تاکسی خلوت تر می شود هم عوامل فرصت طلب واشوبگر تنبیه می شوند
_توی ماشین سیگار بکشید و دود ان را به صورت مسافران فوت کنید ترجیحا تمام شیشه ها را هم بالا بکشید تا همه مسافران بتوانند از نیکوتین سیگار شما استفاده بکنند امکان دارد بعضی از مسافران شما مشکلات تنفسی داشته باشند تا مرحله خفه شدن این مسافران پیش بروید مطمئن باشید تاکسی شما خلوت تر می شود و با این کار مسافران را در مقابل هوای الوده خیابان ها واکسینه می کنید
_فقط مسافر دربستی سوار کنید چه معنایی دارد به خاطر دو زار هی پای نازنینتان را بر روی ترمز فشار دهید این کار باعث می شود کشکک زانوی پای چپتان دچار سایدگی مزمن شود کمی به فکر خودتان باشید
_هر چقدر مدل تاکسیتان قدیمی تر باباشد بیشتر دود می کند و شما فرد مفید تری برای جامعه هستید چون هوای بدون دود= مساوی مرگ ومیر کمتر= مساوی جمعیت بیشتر= مساوی کمبود امکانات =مساوی بدبختی بشریت.
_همیشه صد قدم جلوتر از جایی که مسافر ایستاده ترمز کنید این کار شما باعث ورزش و قدم زدن مسافر می شود و از سکته قلبی چربی و فشار خون جلوگیری می کند در ضمن باعث نشاط و شادابی جامعه می شود.
.
.
امیدوارم دوست داشته باشین
(05-06-2016، 21:57):)Mersana نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد!
آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن .
خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستند وبهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سرواقعی یعنی چی!!!
جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟
جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!!
جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن!!
سپاس فراموش نشههههههه
خیلی قشنگ بود از خنده مردم مرسی
