21-09-2017، 2:55
وقتی شب می شود و حصار تاریکی بر تمام گستره هستی سایه می افکند،
اهمیتی ندارد تو در اعماق صفحات کتابت گم شده باشی،
یا سوار بر بلمی کوچک،
بر سطح یک برکه به آرامی رو به سوی افق شناور باشی.
اینجا دستان شب آرام آرام تو را می نوازد،
دستانی که سنگینیِ هزاره ها، قرن ها و عصرها و دوره ها را،
بر بندبند انگشتان خود حمل می کند.
بوی شب تمام مشامت را پر میکند.
تصاویر و اوهام شب به هزارتوی قلبت می دود
و صدای ستون های تاریکی که امپراتوری هستی را یدک می کشد،
تا هزار-دالان مخروطی های گوشَت سوت می کشد.
بیا تا به پادشاه شب،
زنی که هزاران مرد نستوه،
و مردی که هزارن زن پُراندوه را
در قلب خویش حمل می کند
سرِ تعظیم فرود آوریم...
و یک بار...یک بار برای همیشه
طومار ناتوانی بشر را در هم بپیچیم...
و به حقیقت هستی
که همان واقعیت ازلی است
ایمان بیاوریم...
اهمیتی ندارد تو در اعماق صفحات کتابت گم شده باشی،
یا سوار بر بلمی کوچک،
بر سطح یک برکه به آرامی رو به سوی افق شناور باشی.
اینجا دستان شب آرام آرام تو را می نوازد،
دستانی که سنگینیِ هزاره ها، قرن ها و عصرها و دوره ها را،
بر بندبند انگشتان خود حمل می کند.
بوی شب تمام مشامت را پر میکند.
تصاویر و اوهام شب به هزارتوی قلبت می دود
و صدای ستون های تاریکی که امپراتوری هستی را یدک می کشد،
تا هزار-دالان مخروطی های گوشَت سوت می کشد.
بیا تا به پادشاه شب،
زنی که هزاران مرد نستوه،
و مردی که هزارن زن پُراندوه را
در قلب خویش حمل می کند
سرِ تعظیم فرود آوریم...
و یک بار...یک بار برای همیشه
طومار ناتوانی بشر را در هم بپیچیم...
و به حقیقت هستی
که همان واقعیت ازلی است
ایمان بیاوریم...
