گفتگوے آزاد نسخه 314

[Mr. Potato Head]

وقتی قطار که از فرانسه به آلمان می رفت، پر شد، خانمی کنار یک مرد آلمانی نشست. خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود. مرد آلمانی پرسید چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟

وی گفت من با خودم 10000 یورو دارم که بیش از مقدار مجاز برای خارجی است. مرد آلمانی گفت خب بیا نصفشان کنیم. اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفشان حفظ شود. آدرستان در آلمان را به من بدهید تا به شما برگردانم. همین کار را کردند.

در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوی مرد آلمانی بود و چمدانش را نگشتند. نوبت مرد المانی شد. مرد المانی شروع به داد و قال کرد و گفت سرکار! این خانم ده هزار با خودش دارد. نصفش را داده به من تا رد کنم. نصف دیگرش با خودش است. بگیریدش. من به وطنم خیانت نمی کنم. من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چقدر کشورم را دوست دارم.

زن را دوباره بازرسی کردند و پول را گرفتند. افسر پلیس از میهن دوستی سخن گفت و اینکه چقدر یک قاچاق ساده به اقتصاد کشور ضرر می زند. و از مرد المانی تقدیر کرد. قطار به راهش ادامه داد و به آلمان رفت.

زن فرانسوی بعد از دو روز دید مرد المانی جلوی منزلش است. با عصبانیت گفت آدم پر رو چی می خواهی از جان من؟مرد المانی پاکتی حاوی 25000 یورو به وی داد و گفت این پول شما و این هم جایزه شما! تعجب نکنید. من می خواستم حواس آنها از کیف من که حاوی 3 میلیون یورو پول بود پرت شود! مجبور شدم همچین حیله ای به کار ببرم!