28-09-2012، 15:11
در شهری که هیچ کس در آن دیدن نمی داند
چگونه می تواند شعری خواند
و یا احساسی را روی بوم کشید . .
و یا قلمی را برای عشق بر کاغذ روانه کرد .
آخر سهراب ،
وقتی مردم دیدن نمی دانند چرا می گویی :چشم هارا باید شست ؟
این جا هیچ کس
شعر نمی داند
عشق نمی داند . .
این جا
مردم فقط بلدند چیزهایی که دوست دارند را ببینند
این جاهمه فصل ها
فصل تابستان است . .
بیا دست برداریم
از لوح و قلم . .
از بوم . ..
از عشق . .
از شعر . . .
سهراب ،
فقط بیا دست برداریم.
چگونه می تواند شعری خواند
و یا احساسی را روی بوم کشید . .
و یا قلمی را برای عشق بر کاغذ روانه کرد .
آخر سهراب ،
وقتی مردم دیدن نمی دانند چرا می گویی :چشم هارا باید شست ؟
این جا هیچ کس
شعر نمی داند
عشق نمی داند . .
این جا
مردم فقط بلدند چیزهایی که دوست دارند را ببینند
این جاهمه فصل ها
فصل تابستان است . .
بیا دست برداریم
از لوح و قلم . .
از بوم . ..
از عشق . .
از شعر . . .
سهراب ،
فقط بیا دست برداریم.