امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

" בیالوگ هـاے مانـבگار "

#34
"  בیالوگ هـاے مانـבگار "

پگاه آهنگرانی : چیشد تصمیم گرفتی راستشو بگی؟؟
صابر ابر: دیروز که تو اون رستوران بینِ راهیه بودیم.
تو یه جوک گفتی.
بعد اون قدر خندیدی که غذا ریخت رو آستینت.
بعد رفتی دستات... آستینتو بشوری،یه دو سه دیقه طول کشید...
من تو همه ی اون دو سه دیقه، به پالتوت!
به کیفت،
به قاشقت که اون جوری کنارِ بشقابت گذاشته بودی،
به عروسک جا سویچی‌ت! 
حتا به هوای نفست که اونجارو پر کرده بود فکر میکردم بعد احساس کردم تو اولین آدمی هستی که انقد بهم نزدیکه...
انقدر راحت زندگی میکنه!
انقدر راحت می خنده!
حرف میزنه ، می خنده، برای همین نمی خاستم
دیگه به این دروغ ادامه بدم .....

#نزدیکتر
پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، Đęąđ.ğïřł ، Dead Silence ، pesarebaad ، †cυяɪøυs† ، вαнαr


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: " בیالوگ هـاے مانـבگار " - _wιɴɴer_ - 24-05-2018، 11:42


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان