امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی)

#15
شآیَد دکترآ نمیتوننـ ثابتـ کُننـ کِهـ کسیـ مُردهـ ، وَلی فِکر میکنَنـ کِهـ میتونَن . برآی همینـ کَسی کهـ مُردهـ توی تآبوتِشـ بیدآر میشِه و بَعد از مُدتی بخآطر کَمبود غَذآ و اکسیژِن میمیرهـ×--×

._.
شاید این‍ دُنیاییـ که‍ میبینیمـ سآختگیه و موآد مُخدر بآعث میشه‍ بتونیم‍ چِهره‍ ی وآقعی‍ دُنیآ رو ببینیم‍ و برآی همینه‍ کِه مَصرفش ممنوعه‍

._.
شاید مآ خوآبیم‍ و این‍ـ زندگی که‍ دآریم در وآقع رویآس و دآریم خوآب میبینیم‍
نُکته‍ ی تَرسنآک تَر اینکه‍ نمیشه‍ ثآبت کَرد که‍ اینـ تِئوریـ غلطه‍!

._.
شآیَد مآ مُردیم‍ و عینجآ جَهنَم‍ِ دُنیآی قبلیِه‍ ××

._.
-چطوری بفهمم که هیولا زیر تختمه یا نه؟
-اگه نوک دماغت به سقف برخورد کرد بدون یه هیولای کوچیک زیر تختته! :|

._.
همسایه بالایی مون هر شب مبلاشو میکشه و جا به جا میکنه
اون حتی بعد ازمرگشم دست از این کار برنداشته!

._.
سر میز صبحانه،کریس سرش رو به من نزدیک کرد و آروم گفت:
-دیشب مامان برام قصه ی ترسناکی گفت!
با بی میلی پرسیدم:
-چه قصه ای؟
-قصه ی پسر کوچولویی که هیولای داخل کمد اونو میکشه و تکه تکش میکنه»
پوف از مامان بعید بود چیزهای ترسناک واسه کریس تعریف کنه..
مامان؟
خدای من
مامان دیشب اصلا خونه نبود!

._.
وارد اون رستوران کثیف و چرک شدیم
ما عجله داشتیم و مجبور بودیم اونجا چیزی سرو کنیم
گارسون که پیرمردی با قیافه ی خشن و کثیف بود ظرف گوشت رو جلومون گذاشت
از نوشابه خبری نبود و یک پارچ آب روی میز گزاشته شده بود
غذا مزه ی عجیبی میداد اما به هر صورتی بود اون رو خوردیم
تقریبا لقمه ی آخر بود که چیزی زیر دندونم حس کردم
یک ناخن شکسته!!
حالم بهم خورد و نزدیک بود بالا بیارم.
سراغ پیرمرد رفتم تا ازش راجع به غذا شکایت کنم
همسرم که برای برداشتن لیوانش زیر میز خم شده بود متوجه چیزی زیر چوب های کف کلبه شد؛یک دست قطع شده!
و صدای جیغش باعث شد به سمتش بدوم
-چی شده؟
درحالی که دستش رو جلو ی دهنش گرفته بود با گریه گفت:یه آدم تکه تکه شده اینجا دفن شده.
شوک زده به سمت عقب برگشتم
پیرمرد با تبر پشت سرم ایستاده بود...

._.
دخترک در سیاهی دنیایش غرق بود که خون دستانش وان حمام را سیاه تر از دنیایش کرد...
"ساختمان سیاه"


._.
مادر بعد از مرگ تنها دخترش تنها بود در تنهایی‌اش عشق به شیطان در وجودش ریشه کرد ،در نهایت طاقت نیاورد خود را به دار اویخت و با شیطان همراه شد...


._.
[شیطان با چشمانی خشمگین در ایینه رو به رویم با فریاد میگفت،فهمیدی فرشته هاهم قلبی پست و سیاه دارند!؟Smile]


._.
هر روز وختی میخام برم سره کار تا نزدیک ایستگاه اتوبوس تعقیبم میکنه
اگه خدم تیکه هاشو چال نکرده بودم شک میکردم ک زنده اس
پاسخ
 سپاس شده توسط ѕтяong


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 10-06-2018، 8:07

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  داستان کوتاه عاشقانه
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: