امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

معرفی رمان های ایرانی !

#6
معرفی رمان های ایرانی !

خلاصه داستان:

همه ی اتفاقات مربوط به یک دکل قدیمیه… نقطه ی مشترک همه شخصیت های داستان برمیگرده به دکل!! هرکس که خودش رو درگیر ماجرای دکل کرده یا مرده یا میمیره!!



رمان دکل


نویسنده : الیخاس

قسمتی از متن رمان :

گوشی اش را بیرون آورد و پیامک کوتاهی به شاهرخ زد:من دارم میرم سراغ ایستگاه رادیو…مطمعنم یه چیزی دستگیرمون میشه!!
پیامک بعدی را برای خواهرش فریبا زد همینکه خواست گوشی اش را خاموش کند شاهرخ جوابش را داد:نرو…بزار باهم میریم!!
فهمیه پوزخندی زد و توی دلش لقب ترسو را به شاهرخ داد….بلاخره دلش را به دریا زد و گوشی اش را خاموش کرد مقنعه کوتاهش را جلوتر کشید و مضطرب نگاهی به اطراف انداخت…اصولا این شهر زیادی خلوت بود مخصوصا آن موقع شب دیگر پرنده هم پر نمیزد پس جای نگرانی نبود با این حال استرس داشت بلاخره کارش غیر قانونی بود نبود؟؟قفل را با کلیدی که داشت باز کرد و داخل شد…زیادی تاریک بود حسابش را کرده بود به همین خاطر یک چراغ قوه کوچک از خانه همراهش اورده بود…چراغ قوه را روشن کرد و روی وسایل و اشیا انداخت…همه کهنه و زنگ زده بودند کمی که جلوتر رفت اتاقک عایق در نور چراغ قوه نمایان شد…خودش بود اتاقک رادیو….بی معطی وارد اتاقک شد و روی صندلی گوینده نشست….با این که دم و دستگاه از بیخ و بن کهنه بود و مال دوره ی عهد بوق اورا به وجد آورده بود…گوشی اش را بیون درآورد و چند عکس گرفت کیفیت عکس ها بخاطر نبود نور افتضاح بود کمی سرک کشید تا چیز مشکوکی پیدا کند روی صندلی یک تابی خورد و توی میکروفن شروع به صحبت کرد:اینجا رادیو ایران…باما باشید با برنامه ی صبح بخیر ایران!!چون برقی درکار نبود پس میکرفن هم کار نمیکرد اما برای یک لحظه یکی از چراغ ها روشن شد…نور چراغ قوه را به سمت چراغ های دستگاه گرفت….دستگاه روشن شده بود و کسی روی خط بود حتی صدایش شنیده میشد…هول کرده بود فکر کرد شاید کسی متوجه شده و مچش را گرفته اما با صدای زنی که ناله و شیون هایش از دستگاه پخش شد فکرش را بست گویا خانم درخواست کمک داشت…سریع دست به کار شد و دکمه میکروفن را زد:خانم چیشده؟؟حالتون خوبه؟؟صدا نامفهموم و کشیده گفت:کمک کمکم کن
با استرس زیادی توی میکروفن بلند گفت:چیشده؟؟شما کجاهستید؟به پلیس زنگ بزنم یا آمبولانس؟؟
اما زن دوباره همان جمله را تکرار کرد:کمک…کمکم کن”بعد هم صدایش خود به خود قطع شد و دستگاه خاموش شد…مبهوت ومتعجب روی دستگاها کوبید:خانم…صدات نمیاد.


+15
ترصناک
پاسخ
 سپاس شده توسط [ SouL ] ، ستایش*** ، **Maria** ، SOGOL.NM ، SABER ، ✩σραqυєηєѕѕ✭ ، swhar114 ، ❤ ویدیا ❤ ، ارزوخواجه ، sober


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: مــُـعَــرفی رٌمآن هـآی ایرآنی - ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ - 23-06-2018، 10:22

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان