امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان آینده من تویی

#8
با عصبانیت کیک و از فر در اوردم.روی میز گذاشتم.

_نمی بینه من کار دارم هی میگه کیک درست کن.

بیرون رفتم و مشغول تمیز کاری شدم.بعد از نیم ساعت اشپزخونه تمیز شد.کیک و با خامه تزئین کردم و توی یخچال گذاشتم.با خستگی روی صندلی نشستم.

+حالا انگار چیکار کرده نشسته.

با عصبانیت بلند شدم.

_از صبح خبر مرگم بلند شدم صبحانه حاضر کردم بعد از صبحانه پذیرایی رو تمیز کردم بعدش ناهار بعدشم اتاقا بعدش کیک درست کردم برای جنابعالی بعدشم اشپزخونه رو تمیز کردم.

به سمت یخچال رفت.کیک رو در اورد و با یه حرکت پرتش کرد وسط اشپزخونه.چشمام پر اشک شد.این همه زحمت کشیدم.

ارسام+حالا تمیز کن.راستی اتاقم هم مونده.

_من اتاقتون رو تمیز کردم.

ارسام+دوباره کثیف شده.

با بغض چشمی گفتم.وسایل تمیز کاری رو در اوردم و دوباره اشپزخونه رو تمیز کردم.با گریه گوشه ای نشستم و اشکام ریخت.کی میدونست نادیا روزی مجبور بشه خدمتکاری بکنه؟

(ارسام)

به سمت اشپزخونه رفتم.با دیدن یه جسم مچاله شده گوشه اشپزخونه دلم به حالش سوخت.از کارم پشیمون شدم.با یه حرکت بلندش کردم و به سمت اتاقش بردمش.به صورت معصومش خیره شدم.اروم خم شدم و گونشو بوسیدم.بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم.مواد کیک رو در اوردم و مشغول پختنش شدم.با هزار بدبختی درستش کردم.من ارسام ضیایی بزرگترین خلافکار باید برای یه دختر بچه بشینم کیک درست کنم.مثل کیک خودش تزئینش کردم و گذاشتم توی یخچال.

(نادیا)

وقتی بیدار شدم توی تخت خواب خودم بودم.تعجب کردم.سریع به سمت اشپزخونه رفتم.ساعت 12 شب بود.دود سیگار همه جا رو گرفته بود.

ارسام+این همه خوابیدی حداقل یه شامی حاضر کن مردم از گشنگی.

_چشم

بدبخت این همه گشنه مونده بخاطر اینکه من بخوابم.سریع ناگت در اوردم و شروع به سرخ کردن شدم.بعد از اماده شدن میزو حاضر کردم.

_اقا شام امادست.

خواستم بیرون برم که دستمو گرفت.تپش قلبم بالا رفت.برگشتم.توی چشمای مشکیش غرق شدم.

ارسام+بشین

روی صندلی نشستم.شروع به خوردن کردیم.وسطای غذا بلند شد.

ارسام+من سیر شدم.بعدا یخچال رو نگاه کن.

تعجب کردم.وقتی رفت در یخچالو باز کردم.با دیدن کیک ذوق کردم.اون بخاطر من کیک درست کرده.لبخندی زدم.بیرونش اوردم و تیکش کردم.خیلی خوشمزه بود.قهوه درست کردم و با دو تا تیکه کیک به سمت اتاقش رفتم.با گوشیم اس ام اس زدم.

_اقا لطفا درو باز کنید.

و کیک و قهوه رو همونجا گذاشتم.یه یادداشت هم نوشتم.

_دلم نیومد تنها بخورم برای شما هم گذاشتم.بابت کیک هم ممنون.

(ارسام)

داشتم میخوابیدم که اس ام اس اومد.با خوندن متن اس ام اس لبخند زدم.درو باز کردم ولی کسی نبود.با تعجب پایینو نگاه کردم کیک و قهوه بود.یادداشتش رو که خوندم خندیدم.تازه فهمیدم این دختر خیلی مهربونه و بهتر شد که پیش ارتام نموند.


(نادیا)

وقتی صبح بلند شدم.صبحانه رو حاضر کردم و مشغول تمیز کاری شدم.از کار دیشب ارسام خوشم اومده بود.با دیدنش قلبم به تپش افتاد.به سمت اشپزخونه رفت.برنامه هفتگی رو خوندم.

_شنبه برنج و خورشت قیمه شام کتلت

شروع کردم به پختن.بعد از درست کردن ناهار برای خودم کوکو سبزی درست کردم و نشستم پشت میز.

+منم میخوام

_اقا ناهارتون امادست.

ارسام+نه من از غذای تو میخوام.

_باشه

و برای خودم خورشت قیمه کشیدم.انگار خوشش اومده بود و تند تند میخورد.

_اقا اگه کمه میخواید براتون درست کنم؟

ارسام+نه

مشغول خوردن غذای خودم شدم.بعد از غذا ظرفا رو شستم و نشستم تا تلویزیون ببینم.یه فیلم خیلی قشنگ داشت پخش میکرد من پیش از تو اسمش بود.انقدر محو فیلم بودم که متوجه نشدم ارسام اومده.فیلم که تموم شد بلند شدم.

_اقا شما اینجا چیکار میکنید؟

ارسام+فیلمش قشنگ بود ولی الان قهوه بیار.

_چشم

براش قهوه بردم.خیلی زود شب شد.موقع خواب دیدم دو تا قرص دست ارسامه.

_اقا اونا چی هستن؟

ارسام+قرص خواب.

_میشه نخورید؟

ارسام+به تو چه بچه برو بخواب.

از این رفتارش دلم گرفت.در اتاقو باز کردم و داخل رفتم.به سمت بالکن رفتم.بخاطر باد موهام پرواز میکردن‌.گیتارمو در اوردم و شروع کردم به زدن.نمیخوندم فقط میزدم.اشکام همینطور میریخت.حضور یک نفرو احساس کردم.برگشتم.

_اقا اینجا چی میخواید؟

ارسام+این چه لباسیه تنت؟

نگاهی به لباسم کردم.تاپم کنار رفته بود و سینمو معلوم میکرد.سریع خودمو جمع و جور کردم.

ارسام+تو ازادی

_چی؟

ارسام+که بری ازادی بری

_اما اقا

ارسام+باید بری

بغضم گرفت.برگشت که بره.با بغض گفتم.

_شما هم منو از خودتون میرونید؟

ایستاد.

_پدرم برادرم کسی که دوستش داشتم شایان و الانم شما.

روی زمین نشستم و هق هق کردم.جلوم نشست و سرمو توی بغلش گرفت.ناخوداگاه گریه میکردم.میترسیدم الان ارسام هم منو پس بزنه.

ارسام+هیس خانوم کوچولو من که چیزی نگفتم باشه بمون

با خنده گفت:فکر نمیکردم انقدر بچه باشی ها

گریه یادم رفت و با حرص مشت محکمی به سینش زدم.دست خودم بیشتر درد گرفت.دستمو گرفت.تپش قلبم روی هزار بود

ارسام+نگاه کن دست خودتو بیشتر داغون کردی.

و خندید.نگاهم توی نگاهش غرق شد.یهو بلند شد.

ارسام+من برم بخوابم

_شب بخیر

سخنی از نویسنده:سلام به همه میخواستم بگم که لطفا نظر بدید و بگید رمانم خوبه یا نه یعنی اینکه خوبه که ادامش بدم؟الان من هیچ امیدی به ادامه دادن ندارم چون نمیدونم کسایی که این رمانو دارن میخونن چه نظری دارن راجبش لطفا بهم بگید که بدونم.خیلی ممنون Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان آینده من تویی - Meli34 - 28-07-2018، 3:32

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان