امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان آینده من تویی

#18
روبروی اینه ایستادم.با دیدن موهای کوتاه شدم بغضم گرفت.چشمام انگار دو تا قالب یخ بود.لبام بی حس و خشک.چشمای سبز آبیم از شدت ناراحتی به آبی تیره رنگ داده بودن.رنگم به شدت پریده بود.پوزخندی زدم.با دیدن اریا اونم پشتم ترسیدم.سرمو محکم به اینه کوبید.از شدت شوک نمیتونستم حرف بزنم.قطره قطره خون از روی صورتم میریخت.چشمامو محکم بسته بودم.

اریا+بهم میگن دیوونه.شقایق درخواست نمیده.ولی مجبورش میکنم.

هولم داد سمت در.

اریا+بهتره یه کلیپ جدید برای ارسام جونت بفرستم.

(یک سال بعد)

گوشه ای از اتاق جمع شده بودم.هنوز که هنوزه هیچکس دنبالم نکرده بود.اریا اومد داخل ظاهرش کلافه بود.

اریا+منو ببخش.

جواب ندادم.خیلی وقت بود حرف نزده بودم.

اریا+دست خودم نیست.راستی یه چیزی بهت بگم.برادرت نیما الان دوتا بچه دو قلو داره.

پوزخندی زدم.

اریا+بدون حضور تو ازدواج کرده.شقایق منو نمیخواد.ازادی که بری.دیگه کاری بهت ندارم.بلند شو اماده شو.

وقتی دید بلند نمیشم بازومو محکم گرفت.مانتو و شالمو تنم کرد و بردم بیرون.بی میل دنبالش میرفتم.میخواستم توی اتاق تنها باشم.روبروی خونمون ترمز کرد.پیادم کرد و زنگ درو فشرد.در باز شد.سرمو پایین انداختم و رفتم تو.بابام دنبالم اومد.

بابا+هی خانوم تو کی هستی؟بیا برو بیرون از خونه ی من.

برگشتم و نگاهش کردم.ناباور نگاهم کرد.

بابا+نادیا

تا اومد نزدیکم بشه از ترس دویدم سمت خونه.میترسیدم کسی بهم دست بزنه.صدای گریه بابام اومد.دویدم سمت اتاقم.درو قفل کردم.گریه نمیکردم ولی دلتنگ بودم.نگاهی به ظاهرم کردم.موهای کوتاه شده.موهایی که روزی تا روی کمرم بود.چشمایی از همیشه سردتر.پوزخند زدم.نشستم روی تخت و توی خودم جمع شدم.یک ساعت بعد همه اومدن خونه.پایین نرفتم.در زده شد.حوصله نداشتم ولی درو باز کردم.با دیدن یه بچه که چهار دستو پا راه میرفت خواستم لبخند بزنم ولی نتونستم.ترسیدم بغلش کنم.

لیلا+سپهر کجا رفتی؟

با دیدنم در جا خشک شد.

لیلا+نادیا تو چرا این شکلی شدی؟

جواب ندادم.نشستم روی تخت.

لیلا+چرا جواب نمیدی؟

_...

لیلا+نکنه نمیتونی حرف بزنی؟

_...

لیلا+شقایق پایینه اومده برای طلب بخشش.

پوزخند زدم.

_...

لیلا+ارسام داغونه خواس تبیاد بالا نزاشتم.

_...

لیلا+میشه حرف بزنی؟

از اتاق بیرون رفتم.با دیدن شقایق خون جلوی چشممو گرفت.دویدم سمتشو محکم کوبیدم توی صورتش.افتاد زمین و گریه کرد.موهاشو گرفت و از ته کشیدم.بعدم ولش کردم.ارتام بلندش کرد و بردش.ارسام خواست بیاد سمتم که با ترس فاصله گرفتم.با دیدن یه کمربند چرم شبیه کمربند اریا شروع کردم لرزیدن.لیلا جیغی کشید و گرفتم ولی من فقط به کمربند نیما نگاه میکردم.

لیلا+نمیا کمربندو در بیار انگار میترسه ازش.

نیما سریع کمربندو در اورد و انداختش گوشه مبل.از زور ترس بیهوش شدم.

(ارسام)

دکتر+به نظرم بهتره بستری بشه تیمارستان.

یقشو گرفتم.

_یعنی چی بره تیمارستان؟

دکتر+اونجا حالش خوب میشه
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان آینده من تویی - Meli34 - 09-08-2018، 5:26

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان