27-09-2018، 6:46
اگر دقت کنیم یکی از تفاوت های مهم سعدی و حافظ این است که برای سعدی خیلی از مسائل حل شده است. خیلی کم می شود دید که سعدی نگاهی تراژیک به جهان و زندگی داشته باشد. گویی که به طور کاملا ساده ای انگاره جهان آخرت را پذیرفته و غمی ندارد که جهان فانی است. مثلا در وصف بهار و زیبایی های طبیعت این طور می سراید:
بیا که وقت بهار است، تا من و تو به هم
به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را!
می بینید که نه تنها سعدی نگاهی تراژیک به زیبایی های زندگی ندارد، بلکه نوعی ولع و حرص هم در قاپیدن آن از دیگران در او دیده می شود!
اما بر عکس او حافظ وقتی می خواهد از غنیمت شمردن دم سخت بگوید آنچنان پر سوز این شادی را با غم می آمیزد که آدم اصلا جنس شادی اش متعالی و قشنگ و خوشبو می شود و از ابتذال های حقیرانه دور:
سبز است در و دشت، بیا تا نگذاریم
دست از سرِ آبی، که جهان جمله سراب است!
حافظ می گوید بیا تا لب آب را غنیمت بشماریم که جهان سراب است! یعنی او در عین آزادگی و باور به فانی بودن جهان، می گوید باز هم همین سراب ارزش وا نگذاردن را دارد. و البته این نگاه دچار حرص و ولع بیخود هم نمی شود.
یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد!
بیا که وقت بهار است، تا من و تو به هم
به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را!
می بینید که نه تنها سعدی نگاهی تراژیک به زیبایی های زندگی ندارد، بلکه نوعی ولع و حرص هم در قاپیدن آن از دیگران در او دیده می شود!
اما بر عکس او حافظ وقتی می خواهد از غنیمت شمردن دم سخت بگوید آنچنان پر سوز این شادی را با غم می آمیزد که آدم اصلا جنس شادی اش متعالی و قشنگ و خوشبو می شود و از ابتذال های حقیرانه دور:
سبز است در و دشت، بیا تا نگذاریم
دست از سرِ آبی، که جهان جمله سراب است!
حافظ می گوید بیا تا لب آب را غنیمت بشماریم که جهان سراب است! یعنی او در عین آزادگی و باور به فانی بودن جهان، می گوید باز هم همین سراب ارزش وا نگذاردن را دارد. و البته این نگاه دچار حرص و ولع بیخود هم نمی شود.
یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد!