سرودۀ زیر را می توانم یکی از معدود اشعاری بدانم که خرد و فلسفه ناب ایرانی را در خودش جای داده. در این سروده کوتاه تعدادی از ناب ترین اندیشه های فلسفی فلاسفه باستان را می شود پیدا کرد و هر چه فلاسفه ای مانند نیچه و خیام و هیراکلیتوس و ..گفته اند به نوعی آشکار و نهان در این سروده تجلی یافته.
شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد
من و آن ماهروی حورنژاد
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان، افسوس!
باده پیش آر، هر چه باداباد
باده پیش آر، هر چه باداباد
شاد بودهست از این جهان هرگز
هیچ کس؟ تا از او تو باشی شاد
هیچ کس؟ تا از او تو باشی شاد
داد دیدهست از او به هیچ سبب
هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد
هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد