گر در یمنی، چو با منی، پیش منی
گر پیش منی، چو بی منی، در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توأم، یا تو منی
بو سعید ابولخیر
ما للنّوی دنب و من أهوی معی
إن غاب عن انسان عینی، فهو فی!
ابن فارض
(یعنی: هجران و دوری را گناهی نیست وقتی آنکه را مشتاق اویم در درون خویشتم دارم
چه اگر از چشمم من غائب باشد، لیک در درون من حاضر است!)
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
حافظ
گر پیش منی، چو بی منی، در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توأم، یا تو منی
بو سعید ابولخیر
ما للنّوی دنب و من أهوی معی
إن غاب عن انسان عینی، فهو فی!
ابن فارض
(یعنی: هجران و دوری را گناهی نیست وقتی آنکه را مشتاق اویم در درون خویشتم دارم
چه اگر از چشمم من غائب باشد، لیک در درون من حاضر است!)
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
حافظ