بچه هایی که اروپا یا امریکا می روند موقع برگشت اکثرشان یک حرف مشترک می زنند:اینکه در غرب خانوده ها هنوز تا حد زیادی شکل سنتی خودشان را حفظ کرده اند و روابط حتی اگر رسمی هم نباشد از روابط رسمی اینجا خیلی صمیمانه تر است.
ولی خب مشکل این دوستان این است که اجتماع غرب را بر حسب سبک زندگی ای که هالیوود نشان می دهد قضاوت میکنند. بی شک هر آدمی اگر فکر کند متوجه می شود که هالیوود هرگز در یک جامعه که شبیه خودش است نمی تواند رشد کند؛ بلکه به سمت شیوه ها و سبک هایی می رود که برای مردم کشورش ناآشنا باشد و هنوز جذابیت خودش را برای انها حفظ کرده باشد. وگرنه معنا ندارد که برای جلب مخاطب بخواهد از چیزهایی حرف بزند که برای همه عادی است و روند روتین زندگی آنها است!
در حقیقت هالیوود شق دیگر جامعه ای است که آنتی تز آن محسوب می شود. هر آدمی باید با دیدن آن متوجه شود که جامعه آمریکا هنوز سخت درگیر سنت و تابوهای آن است و مثلا جامعه شمال اروپا که هنر آن خیلی کم حجم تر و ملایم تر است از این لحاظ خیلی نرمال تر است و از عقده های کمتری رنج می برد؛ در حالی که شاید از بیرون طور دیگری به نظر برسد.
اینکه هنوز سریال هایی ساخته می شود که مسائل جنسی را دستمایه طنز قرار می دهد و می تواند مردم را با تابوهای جنسی بخنداند یعنی جامعه هنوز هم ریشه های سنتی خودش را عمیقا حفظ کرده.
اگر مثلا یک یونانی باستان این سریال ها را ببیند چشم هایش را تنگ می کندو می گوید: «چی؟ خب؟ اینکه همان کار الهه آتنا و زئوس است!» یعنی اساسا شما ادبیات یونان باستان یا رم باستان را که بخوانی اینقدر این روابط به شکل مکانیکی در آنها بیان شده که اصلا رمانتیک بودن و مثلا عشقبازی و زبان بازی برایش معنا ندارد. شخصیت ها فوری دل می بندند، شکار میکنند و تمام! نه نازی نه نیازی! تنها جنبه حسادت و به چنگ آوردن مطرح است. در آنجا عاشق جایگاه سروری دارد و معشوق ها بر سر او دعوا میکنند!
اما در ادبیات مشرق زمین و رنسانس اروپا بخاطر تابوهایی که در جامعه شکل می گیرد شاهد رشد آنچنان نازک طبیعی هایی در ادبیات و هنر هستیم که مانند آن در تمام تاریخ دیده نشده و شاید یک یونانی را به خنده بیندازد و برایش عجیب جلوه کند.
ولی خب مشکل این دوستان این است که اجتماع غرب را بر حسب سبک زندگی ای که هالیوود نشان می دهد قضاوت میکنند. بی شک هر آدمی اگر فکر کند متوجه می شود که هالیوود هرگز در یک جامعه که شبیه خودش است نمی تواند رشد کند؛ بلکه به سمت شیوه ها و سبک هایی می رود که برای مردم کشورش ناآشنا باشد و هنوز جذابیت خودش را برای انها حفظ کرده باشد. وگرنه معنا ندارد که برای جلب مخاطب بخواهد از چیزهایی حرف بزند که برای همه عادی است و روند روتین زندگی آنها است!
در حقیقت هالیوود شق دیگر جامعه ای است که آنتی تز آن محسوب می شود. هر آدمی باید با دیدن آن متوجه شود که جامعه آمریکا هنوز سخت درگیر سنت و تابوهای آن است و مثلا جامعه شمال اروپا که هنر آن خیلی کم حجم تر و ملایم تر است از این لحاظ خیلی نرمال تر است و از عقده های کمتری رنج می برد؛ در حالی که شاید از بیرون طور دیگری به نظر برسد.
اینکه هنوز سریال هایی ساخته می شود که مسائل جنسی را دستمایه طنز قرار می دهد و می تواند مردم را با تابوهای جنسی بخنداند یعنی جامعه هنوز هم ریشه های سنتی خودش را عمیقا حفظ کرده.
اگر مثلا یک یونانی باستان این سریال ها را ببیند چشم هایش را تنگ می کندو می گوید: «چی؟ خب؟ اینکه همان کار الهه آتنا و زئوس است!» یعنی اساسا شما ادبیات یونان باستان یا رم باستان را که بخوانی اینقدر این روابط به شکل مکانیکی در آنها بیان شده که اصلا رمانتیک بودن و مثلا عشقبازی و زبان بازی برایش معنا ندارد. شخصیت ها فوری دل می بندند، شکار میکنند و تمام! نه نازی نه نیازی! تنها جنبه حسادت و به چنگ آوردن مطرح است. در آنجا عاشق جایگاه سروری دارد و معشوق ها بر سر او دعوا میکنند!
اما در ادبیات مشرق زمین و رنسانس اروپا بخاطر تابوهایی که در جامعه شکل می گیرد شاهد رشد آنچنان نازک طبیعی هایی در ادبیات و هنر هستیم که مانند آن در تمام تاریخ دیده نشده و شاید یک یونانی را به خنده بیندازد و برایش عجیب جلوه کند.