گفت اینجوری هم نیس که حالمون هیچ وقت خوب نباشه، فقط هیچ وقت دوومی نداره، و اینجوریم نیس که هیچ وقت در هیچ وقتش بشه همیشه، منفی در منفیش مثبت نیس، مث صفر میمونه، یه وقتایی میخوره توی صورتت، صفر عادی میشی، یه خالی گنده میشی با کلی دیوار دورت و بی هیچ دری، که هیچ کسی رو هم راه نمیدی توش، حتی خودتم توی خودت نیستی، هی انگار باد بیاد، صدای سوت زدنش بپیچه توی گوشت، گوشات سوت میزنه، انگار اول اون آهنگ فرهاد باشه ولی یه آدم ناشی همشو قر و قاطی زده باشه، هی بخوای بری بهش بگی بابا نزن!، سرمون رفت، ولی روت نشه؛ اما خب یه وقتیم دیگه اون صفره کلا میکشه زیرت، تعریف نشده میشی، هی میری توی خودت، واسه خودت سوت میزنی همهی آهنگای سوت دار رو، ولی دلت آروم نمیشه، آشوبی همش، نامعلومی، پس دیگه حتی سوت هم نمیزنی، یه دفعه ساکت میشه همه جا، تا چشم کار میکنه، سکوته فقط، میشنی و هی در و دیوار رو نگاه میکنی تا بگذره، کاریش که نمیشه کرد، باید بگذره خودش، آره خلاصه، گفتم که، اینجوریا هم نیس که حالمون هیچ وقت خوب نباشه، فقط هیچ وقت دوومی نداره انگاری
متن از کانال "یک مماس نوشت"
و من از فصل غصه گذر کردم
می خواستم آفتاب در کنج دلم بنشیند!
و برای همیشه نور بتاباند...
دلم می خواست لبخند روی دیوار های دلم نقش ببندد!
و خوشبختی انقدر بگردد تا مرا در این شلوغی بیابد..!
دیگر من از سختی ها عبور کرده بوده ام
اکنون می خواهم در گوشه ای از زندگی،
جوانه بزنم ، شکوفه بدهم ، و پیچک سبزی مرا به بند بکشد ..
باید برای زندگی خود پا درمیانی کنم، باید این امید را بازگردانم...
باید این شکوفه های خشک شده دلم را باز سبز کنم!
#زهرا_شکوری
فاصله فقط توی جغرافیا معنی خودش را دارد! توی مقیاس نقشه ای که زده ای روی دیوار خانه ات! وگرنه من هرشب همانجا بودم. روی همان صندلیِ زیر پنجره که تاریک روشنِ مهتابِ پشت پرده روی آن سایه انداخته بود. درست همانجا. روبه روی تو. که وقتی چشمهایت را باز کردی من بودم و وقتی چشمهایت را بستی من بودم و وقتی غلت خورده بودی و پتو از رویت کنار رفته بود، دست های من از روی صندلی کنده شده بود و پتو را رویت انداخته بود. دستهای من نوازشت کرده بود. دست های من پلک هایت را لمس کرده بود و دست های من نقطه نقطه ی صورتت را بوسیده بود.
آخ از انگشت ها! میدانی! آخ از انگشت ها که مینویسند و عاشق میکنند و مینویسند و تباه میکنند. هزار کیلومتر فاصله را دور میزنند و تورا روبه روی من مینشانند و همه ی دوستت دارم ها و عاشقانه ها را جلوی چشمهایمان دار میزنند. حالا تو فکر کن آدمها از دور خودِ واقعیشان نیستند و من فکر میکنم همدیگر را که ببینیم همه چیز درست میشود. حالا فکر کنیم این انگشتها هیچ کاره اند و این کلمه ها بعد از هزار کیلومتر قدرتشان را از دست میدهند. برگرد و ببین. من همانجا بودم. روی همان صندلی و تو که چشمهایت را باز کردی؛ همه چیز را میدیدی، اِلا من.
#نازنین_هاتفی
من فقط نگاه میکنم و برای خودم چیزهایی میسازم، هرچه دلم بخواهد. آخِر فکر میکنم هر شیء حتما یک چیز اضافی یا کم دارد که مهمتر از همان شیء است، جالبتر از آن شیء است، که اگر دیده شود، اگر همه بتوانند ببینندش، دیگر نمیشود گفت اضافی است… مثل اتاقی که فقط چهار دیوار دارد و یک سقف، نه تاقچهای، نه رفی، یعنی تنهاترین و ترحمانگیزترین اطاقی که میشود تصور کرد.
هوشنگ گلشيری/نمازخانهِ کوچکِ من
فکر کرد و بعد جواب داد: آدمها دور خود را دیوار میکشند اما آجرهای یک سمت را کمتر میچینند. همان سمتی که دلشان میخواهد آدم پشت آن دیوار، آجرها را یکی یکی بردارد و راهی به جایی باز کند، راهی به آغوشی مثلا ..
دیدی ماهی رو که از آب میگیری چیکار میکنه؟ جون میکنه آره، درسته، دهنش رو باز و بسته میکنه به امید آب، خودش رو پرت میکنه، به در و دیوار میکوبه و تهش چی؟ میمیره غالبا.
ما یک شهر آدمِ ماهی وار، ماهی های در حالِ مردنی که هرگز نمیمیرن، یا خیلی دیر لااقل. ماهیِ کیف به دستی که سر کار میره، رئیس ماهی که کلی ماهیِ در حال بال بال زدن براش خم و راست میشن، ماهی دست توی دست ماهی دیگه، ماهی بچه ماهی به بغل، ماهی تنها، ماهی های تنها، زمینِ خشک، مرگِ مدامِ مداوم، ما، شما، آنها...
بیا خودمونرو گول نزنیم خوب؟ میدونم دروغگوهای خوبی هستیم، بازیگرهای بی نظیر، اما بیا اینجا و حالا مبتدی و صادق باشیم. ما تنهائیم، صدای به در و دیوار کوبیده شدنمون از قرن ها قبل میاد هنوز و نقشِ باز و بسته شدنِ دهنهامون روی دیوارهٔ غارهای انسان های اولیه هست... ما هستیم و تا هستیم تنهایی هست..
#محمد_یغمائی
به همین دلخوشم
که هنوز دلواپسی هایم را بلدی
وقتی دلم می گیرد
بی آن که بگویم پنجره را باز می کنی
وقتی باران می بارد
در لیوان خودت برایم چای می ریزی و
پرده را کنار می زنی
برای دست هایم نگرانی
وقتی می لرزد و سکوت می کند و
نگاهت را با بی قراری ام هماهنگ می کنی.
من همین را در تو می پرستم
که اگر بخواهم عکس روی دیوار را بر می داری
حتی اگر لبخند سحرانگیزت را قاب گرفته باشد.
تو خوب می دانی
جز من کسی نباید اسیر جادویت باشد…
به من فرصت بده
تا در کنار تو ناشکیباترین عاشق جهان باشم.
#نیلوفر_لاری_پور
پوستهی ظاهری چه اهمیت دارد؟ درونم ویرانه است؛ خانهای پر از درخت که سقف اتاقهاش ریخته است، تنها یک دیوار مانده با دری که باد در آن زوزه میکشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر میکند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد.
#عباس_معروفی
در سایهروشن ماه و میله ها
تاخن به رخسار دیو
چوب خط به خواب دیوار کشیده ام
نترس
من شریک هر شب گریه های توام
نترس
از این دفتر نانوشته نترس
خواه ناخواه ورق می خورد این واژه این کتاب
تنها از این ترکه تراش بی پرده بپرس
یک مشق را مگر
چند بار بی دلیل خط می زنند
که ما باید باز
با چشم بسته و دست شکسته
تاوان نویس تنهایی تو باشیم؟
تا کی؟
#سیدعلی_صالحی
در ازدحام این همه ظلمت بیعصا
چراغ را هم از من گرفتهاند
اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید
"سید علی صالحی"