گفتگو ازاد نسخه ۳۵۲

[thug life]

ملیکا و اخوی توجه کنن
هییی یه شب درد ناک بود
همه بساطم وسط زمین بود ک پسر خاله گرامیم امد گفت بریم دستشویی گفتم حوصله نرم
همه کارشو رو بنو بساط من کرد البت فقط شماره 1 هاااا خلاصه من هنوز تو شکم

---

منم نمیدونم چی بگم

    خودمم تو کفش ماندم
الان خانوادم منتظر یه حرکتی از منن چون نمیشه یه روزو من یه کار شری یا مردم آزاری خنده دار نکنم
الان تو فکر اینم چه بلایی سرشان بیارم      

دقیقا بعم رفتیم مامانم میگه چرا مسخره بازی درنمیاری میگم هیچی توی پیام رسان شدم(انجمنو میگم)

آهان

الان تو دستشویی بود داداشم رفتم جوری ترساندمش ک دو سکته پی در پی کرد
الانم برم سراغ مادرم فقط خدا کنه از خانه نندازم بیرون

من که نه ابجی دارم نه داداش ولی همین چندساعت پیش مامانم غذا میپخت گفتم پخ همچین قاشق داغ رو انداخت رو دستم سوراخ شده الان     دست بالای دست بسیار است

یا خدااااا خوبی