12-10-2012، 20:49
قصه عشق بازیــ هایــ من یکــ قصه تکراریــ استــ
که هر روز اتفاق می افتد
در کوچـــ ه پس کوچــ ه هایـ این شهر عقبــ ـــ مانـ ــده
به دختریــ می اندیشمـ که ساعتی پیش
در خیابان مجاور بکـ ـارتـ ـــ خود را به هیچ فروختــــ
و به پیر مرد دوره گردیــ
که آهن و نان میخرید
هی دوره گرد
من دیگر تنـ ــی برای فروش ندارمـ
افکارمـ همـ هر روز بر لبــ حوضچه کوچکمان جان میدهند
من هیچ ندارمـ
به جز مقداری آرزو
آنها را از من میخریــ؟
این آرزوها عذابمـ ـــ میدهند
دوره گرد میدانستی
دیروز عروسکــ هایمـ را سنگسـ ــار کردند؟
موهـ ـایمـ ـــ را در پستویــ خانه امان آتش زدند
دور خاطراتمــ را با ذغـ ــال خط کشیدند
صدایمـ را در گلویمـ خفـــ ه کردند
همه چیزمـ را ازمـ گرفتند
لا اقل بگویید کودکیـ ـمـــ را بهمـ پس دهند
که هر روز اتفاق می افتد
در کوچـــ ه پس کوچــ ه هایـ این شهر عقبــ ـــ مانـ ــده
به دختریــ می اندیشمـ که ساعتی پیش
در خیابان مجاور بکـ ـارتـ ـــ خود را به هیچ فروختــــ
و به پیر مرد دوره گردیــ
که آهن و نان میخرید
هی دوره گرد
من دیگر تنـ ــی برای فروش ندارمـ
افکارمـ همـ هر روز بر لبــ حوضچه کوچکمان جان میدهند
من هیچ ندارمـ
به جز مقداری آرزو
آنها را از من میخریــ؟
این آرزوها عذابمـ ـــ میدهند
دوره گرد میدانستی
دیروز عروسکــ هایمـ را سنگسـ ــار کردند؟
موهـ ـایمـ ـــ را در پستویــ خانه امان آتش زدند
دور خاطراتمــ را با ذغـ ــال خط کشیدند
صدایمـ را در گلویمـ خفـــ ه کردند
همه چیزمـ را ازمـ گرفتند
لا اقل بگویید کودکیـ ـمـــ را بهمـ پس دهند