18-07-2020، 8:00
#پارت_دوم
ساعت 8 بود ک مامان صدام کرد برم شام بخورم، وقتی شام خوردم برگشتم تو اتاق گوشیمو روشن کردم تا ببینم پیجشو باز کرده یا ن. پیجشو باز کرده بود رفتم تمام هایلایتاش رو نگاه کردم پستاشم لایک کردم بعد خواستم گوشی خاموش کنم بخوابم که دیدم بچه ها دارن تو گروه حرف میزنن. رفتم گروه پی امارو بخونم ببینم چه خبره دیدم همشون دارن راجع به امتحان فردا حرف میزنن هیچ کدوم از بچه ها نخونده بودن منم نخونده بودم چون ریاضی کار کردم بعد نشستم رمان خوندم بیخیال شدم رو گوشی خاموش کردم خوابیدم.
ساعت هفت و که با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم، رفتم دست صورتمو شستم اومدم موهامو شونه کردم فرممو پوشیدم رفتم پایین تا برم مدرسه.
بچه های خودمون ریاضی داشتن واسه همین ندیدمشون، منم رفتم سرکلاس پیش آلا نشستم، ت کلاس فق با آلا دوست بودم وسط سال کلاسمو عوض کرده بودن منم از بچه های این کلاس خوشم نمیومد زیاد درس خون بودن اما آلا اینطور نبود واس همین بود ک دوس بودم باش. دبیر اومد سروع کرد ب تدريس من و آلام اروم حرف میزدیم، پنج دقیقه آخر کلاس که یواش یواش وسایلمو جمع کردم تا زنگ خورد سریع برم بیرون بچه ها را ببینم. ساناز مثل همیشه تا منو دید پرید بغلم با چشام دنبالش میگشتم همون درازی که این روزا مجبور بودم از دور ببینمشو باش حرف بزنم ، سینا کراشم بود دو سال هم کلاسی بودیم اما تو این دو سال اصلاً با هم حرف نمی زدیم چون من ازش خوشم نمیومد اما امسال روش کراش زده بودم. تازگی ها حسم مثل قبلاً نبود یعنی خودم خواستم که دیگه بهش فکر نکنم و دوستش نداشته باشم وقتی یکی دیگه رو دوست داشت میخواستم نسبت بهش بی تفاوت باشم، من عسل بودم عسل کسی که دوسش نداشته باشه و نسبت بهش بی تفاوت باشه رو دوست نداره عسل از این اخلاقا نداره ک غرورشو واس کسی بشکنه ک نسبت بش بی اهمیته.
با اومدن ماهور وغزل ساناز از بغلم در اومد.
ماهور:عسل خالدی چی کرد؟
_:هچ درس داد.حبیب امتحان گرفت؟سوالارو بدید.
ساناز سوالا رو داد رفتیم پایین ت حیاط با بچه ها مسخره بازی تا زنگ خونه خورد رفتیم خونه.
ساعت 8 بود ک مامان صدام کرد برم شام بخورم، وقتی شام خوردم برگشتم تو اتاق گوشیمو روشن کردم تا ببینم پیجشو باز کرده یا ن. پیجشو باز کرده بود رفتم تمام هایلایتاش رو نگاه کردم پستاشم لایک کردم بعد خواستم گوشی خاموش کنم بخوابم که دیدم بچه ها دارن تو گروه حرف میزنن. رفتم گروه پی امارو بخونم ببینم چه خبره دیدم همشون دارن راجع به امتحان فردا حرف میزنن هیچ کدوم از بچه ها نخونده بودن منم نخونده بودم چون ریاضی کار کردم بعد نشستم رمان خوندم بیخیال شدم رو گوشی خاموش کردم خوابیدم.
ساعت هفت و که با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم، رفتم دست صورتمو شستم اومدم موهامو شونه کردم فرممو پوشیدم رفتم پایین تا برم مدرسه.
بچه های خودمون ریاضی داشتن واسه همین ندیدمشون، منم رفتم سرکلاس پیش آلا نشستم، ت کلاس فق با آلا دوست بودم وسط سال کلاسمو عوض کرده بودن منم از بچه های این کلاس خوشم نمیومد زیاد درس خون بودن اما آلا اینطور نبود واس همین بود ک دوس بودم باش. دبیر اومد سروع کرد ب تدريس من و آلام اروم حرف میزدیم، پنج دقیقه آخر کلاس که یواش یواش وسایلمو جمع کردم تا زنگ خورد سریع برم بیرون بچه ها را ببینم. ساناز مثل همیشه تا منو دید پرید بغلم با چشام دنبالش میگشتم همون درازی که این روزا مجبور بودم از دور ببینمشو باش حرف بزنم ، سینا کراشم بود دو سال هم کلاسی بودیم اما تو این دو سال اصلاً با هم حرف نمی زدیم چون من ازش خوشم نمیومد اما امسال روش کراش زده بودم. تازگی ها حسم مثل قبلاً نبود یعنی خودم خواستم که دیگه بهش فکر نکنم و دوستش نداشته باشم وقتی یکی دیگه رو دوست داشت میخواستم نسبت بهش بی تفاوت باشم، من عسل بودم عسل کسی که دوسش نداشته باشه و نسبت بهش بی تفاوت باشه رو دوست نداره عسل از این اخلاقا نداره ک غرورشو واس کسی بشکنه ک نسبت بش بی اهمیته.
با اومدن ماهور وغزل ساناز از بغلم در اومد.
ماهور:عسل خالدی چی کرد؟
_:هچ درس داد.حبیب امتحان گرفت؟سوالارو بدید.
ساناز سوالا رو داد رفتیم پایین ت حیاط با بچه ها مسخره بازی تا زنگ خونه خورد رفتیم خونه.