امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.43
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

≈ گفتگـو آزاد نسخـ ـه ۳۸4 ≈

درسته،من یک بچه پولدارم ولی این از من خوشحالی نمی سازه.
یک سال پیش نصفه شب از خونه زدم بیرون.
رفتم سمت یک پارک که تعطیل شده بود.
همیشه اونجا قدم میزدم.
یک دختر بچه رو دیدم.
کودک کار بود.
دلم براش سوخت.
یک مشت گل رز دستش بود.
هر گل هزار تومان بود.
تنها پولی که توی جیبم داشتم صد هزار تومان بود.
صد هزار تومان رو دادم،گل هارو گرفتم.
اون تشکر زیادی کرد و به من لبخند زد.
درست یادم نیست ولی فکر کنم گفت که آروزو داشت که بره بالای قلعه بادی و بیاد پایین.
بغلش کردم و از بالای نرده ها ردش کردم.
رفت بالای قلعه بادی،با نگاهی خندان مشغول بازی بود.
اون زمان اولین باری بود که خوشحال شدم و یک نفر رو خوشحال کردم.
باور کنین!دروغ نیست!
تا سه نصفه شب باهاش بازی کردم و اونو تا دم در خونش راهنمایی کردم.
ازش پرسیدم که چرا توی خونه راهت ندادن
درست یادم نیست ولی گفت که پدرش اونو بیرون کرده.
رفت داخل خونه.
خونه یک جای پرت و دور افتاده از تهران بود.
خونه هاش یک ملیون ارزش نداشت.
گل هارو فردا بین کودک های کار همون منطقه از تهران پخش کردم.
من آدم بدی نیستم.
باور کنین.
Everything is Temporary(:


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ≈ گفتگـو آزاد نسخـ ـه ۳۸4 ≈ - SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ - 17-10-2020، 23:28


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان