23-02-2021، 13:14
نشسته بودیم. حرف میزدیم. نمیدونم سر کدوم موضوع بود که دوباره چونهام گرم شده بود و چند دقیقهای رو یهنفس حرف زدم و یهو به خودم اومدم و دیدم داره بدون پلک زدن نگاهم میکنه.
گفتم: چیزی شده؟ گفت: نه، ادامه بده! گفتم: تموم شد!
دستش رو از زیر چونهاش برداشت و گفت: بیشتر بگو؛ حرف میزنی آدم حالش خوب میشه!
منم یه نگاهی به پشت سرم کردم که مطمئن بشم با شخص دیگهای نیست؛ بعدش با زبون طنز گفتم: با مویی؟! گفت: آره با تونوم! گفتم: والا من وقتی حرف میزنم معمولا آدما حالشون بد میشه! گفت: آخه اونا نمیدونن درونِ تو چی میگذره؛ فقط لباسِ سیاهت رو میبینن و اخمت رو؛ من دارم درونت رو میبینم.
ساکت شدم؛ ساکت شد. حرف نزدیم چند دقیقه. چشمام داشت میرفت که سرخ بشه؛ گفت: چشماتو ببند! خشمت رو نگه دار، این خشم فقط مالِ توئه، کسی نباید ببینه؛ قورتش بده و بذار غمت بالا بیاد، این چیزیه که بهش نیاز داری! گفتم: خستهام. گفت: میدونم؛ خستگیهات واسه من ولی یادت نره از کجا شروع کردی! گفتم: کی تموم میشه؟ گفت: وقتی گریه کنی .
گفتم: چیزی شده؟ گفت: نه، ادامه بده! گفتم: تموم شد!
دستش رو از زیر چونهاش برداشت و گفت: بیشتر بگو؛ حرف میزنی آدم حالش خوب میشه!
منم یه نگاهی به پشت سرم کردم که مطمئن بشم با شخص دیگهای نیست؛ بعدش با زبون طنز گفتم: با مویی؟! گفت: آره با تونوم! گفتم: والا من وقتی حرف میزنم معمولا آدما حالشون بد میشه! گفت: آخه اونا نمیدونن درونِ تو چی میگذره؛ فقط لباسِ سیاهت رو میبینن و اخمت رو؛ من دارم درونت رو میبینم.
ساکت شدم؛ ساکت شد. حرف نزدیم چند دقیقه. چشمام داشت میرفت که سرخ بشه؛ گفت: چشماتو ببند! خشمت رو نگه دار، این خشم فقط مالِ توئه، کسی نباید ببینه؛ قورتش بده و بذار غمت بالا بیاد، این چیزیه که بهش نیاز داری! گفتم: خستهام. گفت: میدونم؛ خستگیهات واسه من ولی یادت نره از کجا شروع کردی! گفتم: کی تموم میشه؟ گفت: وقتی گریه کنی .