امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گفتگو آزاد | نُسخه ۴۳۵

بچہ ھا بزارید ی داستان واستون تعریف کنم: اول مقدمہ ام رو بگم سعی کنید ھمیشہ ی چیز بکاپ و زاپاس داشتہ باشید خوب داشتم میگفتم:
حاجی دیشب مراسم بودم ھیئت ھم ھفتگی بود ھم روضہ (چون الان ایام شھادتہ دیگہ) عین ھمیشہ ی آستین کوتاہ سیاہ زیر لباس آستین بلند داشتم من ھمیشہ روضہ جلو منبر میشینم (چون راحت تر میشہ نالہ زد) حاجی روضہ خون داشت میخوند یدفعہ گریز زد و تغییر داد بہ روضہ حضرت زھرا (س) منم آدم غیرتی ھیچی دیگہ رو دوتا زانو ام بلند شدم (کہ داد بزنم) اومدم بشینم دیدم شلوارم پارہ شد! یعنی اصلا دیگہ نتونستم گریہ کنم بعد ھنگ کردم چکار کنم ھیچکی حالیش نشہ (ک الحمداللہ فقط داداشم فھمید) لباسمو در آوردم و آستین کوتاھو تا زانو کشیدم پایین (آستین کوتاہ خیلی نازک و بلندہ جون میدہ واسہ سینہ زدن) ھیچی دیگہ شال سیاھمم کمرم بستم ھیچکی حالیش نشد
حالا اینو گفتم اینم بگم:
شاید شما بگید بسہ چقدر گریہ چقدر غم اما واقعا بخدا اینطور نیس یبار فقط ی گوشہ بشین و گوش کن ببین چی دارہ میخونہ و این گریہ اصلا غم آور نیس جالبہ بدونید بعد ھیات ھمہ جک میگن میخندند غمت از بین میرہ اینجا یبار فقط واسہ امتحان کردن ببینید شانزدھم شھادت امام صادق ...
 سپاس شده توسط _ƇRAƵƳ_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: گفتگو آزاد | نُسخه ۴۳۵ - shahid - 28-05-2021، 11:20


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان