گفتگو آزاد | نُسخه ۴۳۵

[ابراهیم هادی]

واییی بهار
نمیدونی منو مبینا چه ایسگاه شدیم
دیشب خونه مادربزرگم اینا بودیم و من فکر میکردم فردا یعنی امروز یعنی شنبه امتحان ترم زیست دارم
بعد مدرسه منو مبینا یکیه اونم نهمه باید حضوری بره
خلاصه
من ساعت ۹:۳۰بیدار شدم
بعد دیدم همه خوابن
فهمیدم امتحان یکشنبس
بعد مبینا هم رفت مدرسه  دید هیچکی نیست

واییییی
منم یه بار تو مدرسه این اتفاق واسم افتاده بوددد
ولی ادم بعدش خیلی خوشحال میشه
باز مبینای بدبختو بگو که تا مدرسه رفته

---

لطف میکنی ._. فایده نداره کامل سوخت..دود شد

):

بیا یکی دیگه برات بخرم ):

تا کی تعارف الکی ؟!