30-05-2021، 15:51
من در هیچ دستهای جا نمیشدم، از تمام چهارچوبها و کادرها میزدم بیرون، نه منزوی بودم، نه اجتماعی،
نه درونگرای مطلق، نه برونگرای محض.
گاهی از مهربانی سر میرفتم و گاهی بدجنسترین آدمِ دنیا میشدم. گاهی دلم لک میزد برای حرف زدن و بودن کنار آدمها و گاهی چه دیوانهوار تقلا میکردم تنها باشم. من به هیچ گروهی تعلق نداشتم، گاهی یک کودکِ لجباز بودم که دلش همبازی میخواست و گاهی یک بالغِ فهمیده و مسئولیتپذیر! گاهی محکم و با اراده و جسور بودم و گاهی شدیدا شکننده، آسیبپذیر و ضعیف! گاهی بیخیال و شاد، گاهی غصهدار، دغدغهمند، اندوهگین...
من به هیچ گروه و گونهی خاصی تعلق نداشتم،
من فقط "خودم بودم"
!و فقط همین را بلد بودم