گفتگوی ازاد || نسخه ۴۳9

[_sehun_]

فاطی میخندد و بیشتر کر میکشد
او با آهنگ دیش دی ری دیدین میرقصد و سهون که دلش برای حشین سوخته میخواهد به کمک او برود که فاطمه نمیگذارد

بالاخره حشین با چشمانی اتشین از کوه سرازیر می شود...به فاطی که رسید سرش را ارام بال اورد و نیش خندی زد و دماغش را بالا کشید...سهون از ترس دو قدم به عقب رفت و فاطی که همچنان میرقصید بلند زد زیر خنده و پاشنه پا به دماغ حشین کوبید و حشین روی زمین افتاد .. ناگهان خر فاطی عرعر کنان امد و روی حسین یوتمه می رفت...
سهون که دیگر نمی ترسید داد زد حشیننننن دیگه نبینم به زنم چیزی بگیا........

حشین که شبیه کرم له شده بود لبخند ملیحی زد و نزدیک بود جان بدهد که.....