08-11-2012، 10:43
يه استادي بوده هرسري ميرفته سرکلاس به دخترخانمهاتيکه مينداخته يه روزدختراتصميم ميگيرن بااولين تيکه اي که انداخت ازکلاس برن بيرون...
قضيه به گوش استاد ميرسه(توسط عده اي ازاقاپسرهاي جان برکف)
جلسه بعداستادکمي ديرميادسرکلاس وبراي توجيه ديراومدنش ميگه:ازانقلاب داشتم ميومدم ديدم يک صف طولاني ازدختراتشکيل شده رفتم جلوپرسيدم،گفتندباکارت دانشجويي شوهرميدن!دختراپاميشن که برن بيرون،استادميگه کجاميريدوقتش تموم شدتاساعت10بود....
تمام کلاس ميره روهوا
قضيه به گوش استاد ميرسه(توسط عده اي ازاقاپسرهاي جان برکف)
جلسه بعداستادکمي ديرميادسرکلاس وبراي توجيه ديراومدنش ميگه:ازانقلاب داشتم ميومدم ديدم يک صف طولاني ازدختراتشکيل شده رفتم جلوپرسيدم،گفتندباکارت دانشجويي شوهرميدن!دختراپاميشن که برن بيرون،استادميگه کجاميريدوقتش تموم شدتاساعت10بود....
تمام کلاس ميره روهوا