28-12-2021، 17:49
محمود درویش برای معشوقش ریتا نوشت:
میخواستم برای دیدارت به قدس سفر کنم تا از حالت مطمئن شوم و از اضطرابت کم کنم.
بعد از ظهر چهارشنبه، از فرماندهی نظامی تقاضای مرخصی کردم ولی با درخواستم موافقت نکرد. آرزو داشتم شبهنگام با تو
چای بنوشم؛ یعنی کنار هم شاد باشیم.
عزیزم باور کن احساسات من نسبت به تو مرا فرا گرفتهاست حتی اگر از من دور باشی...
نه به این دلیل که عشق من کمتر از عشق تو به من است، بلکه به این خاطر که من تو را فراوان دوست دارم. عزیزم، به تو اطمینان میدهم که من با تو هستم و تو تنها نیستی…ممکن است به خاطر من رنج ببری ولی من در کنار تو خواهم بود. از تو سپاسگزارم برای اینکه تو به زندگیام طعم دادی و لذت بخشیدی.
دوستدارِ تو: محمود
میخواستم برای دیدارت به قدس سفر کنم تا از حالت مطمئن شوم و از اضطرابت کم کنم.
بعد از ظهر چهارشنبه، از فرماندهی نظامی تقاضای مرخصی کردم ولی با درخواستم موافقت نکرد. آرزو داشتم شبهنگام با تو
چای بنوشم؛ یعنی کنار هم شاد باشیم.
عزیزم باور کن احساسات من نسبت به تو مرا فرا گرفتهاست حتی اگر از من دور باشی...
نه به این دلیل که عشق من کمتر از عشق تو به من است، بلکه به این خاطر که من تو را فراوان دوست دارم. عزیزم، به تو اطمینان میدهم که من با تو هستم و تو تنها نیستی…ممکن است به خاطر من رنج ببری ولی من در کنار تو خواهم بود. از تو سپاسگزارم برای اینکه تو به زندگیام طعم دادی و لذت بخشیدی.
دوستدارِ تو: محمود