هر روز به قتل می رسم و شعر من فقط،
به انتشاره شعله ی کبریت می رسه!
دردم هزار ساله مثِ درده حافظه،
درمونشم همونیه که کشفِ رازیه!
نسلی که سرسپرده ی عصر حجر شده،
به ساقیای ارمنیه پیر راضیه!
وقتی که زندگی یه تئاتره مزخرفه،
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم!
راسکول نیکف یه پیره زنو شقه کرد و من،
با اون تبر فرشته ی الهامو می کُشم...
به انتشاره شعله ی کبریت می رسه!
دردم هزار ساله مثِ درده حافظه،
درمونشم همونیه که کشفِ رازیه!
نسلی که سرسپرده ی عصر حجر شده،
به ساقیای ارمنیه پیر راضیه!
وقتی که زندگی یه تئاتره مزخرفه،
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم!
راسکول نیکف یه پیره زنو شقه کرد و من،
با اون تبر فرشته ی الهامو می کُشم...