15-11-2012، 14:05
(آخرین ویرایش در این ارسال: 15-11-2012، 14:09، توسط Magical Girl.)
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم
و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ،
براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني
و من مي شنوم
مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد
آه ، اي شکوه بي پايان
اي طنين شور انگير
من مي شنوم
به آسمان بگو که من مي شکنم !
شکایتم از شروع ناشناخته ام است
در روزهای نوجوانی
پشت به سایه میرفتم
تا می رسیدم،
به درخت توت
می نشستم و
مینوشتم از حس های نوجوانی ام
و حالا فکر میکنم به این شب های خاکستری
که گرفته است جای شب آشنایی را
می خواهم چند سالی به عقب برگردم
بروم زیر همان درخت توت
که آنجا پیدایش کردم،
نامه ی گمشده را
" فقط چند خط مانده به طلوع
کمی جلوتر که بروی
گل های سرخی زیر آخرین توت آفریقایی
با یک حلقه ی الماس
منتظر حضورت است
اگر پذیرفتی دعوت احساسم را
صدایم کن
صدایم کن . . . "
حالا چند سالیست که میگذرد از آن دعوت
و افسوسی که صدایش نکرد...
در روزهای نوجوانی
پشت به سایه میرفتم
تا می رسیدم،
به درخت توت
می نشستم و
مینوشتم از حس های نوجوانی ام
و حالا فکر میکنم به این شب های خاکستری
که گرفته است جای شب آشنایی را
می خواهم چند سالی به عقب برگردم
بروم زیر همان درخت توت
که آنجا پیدایش کردم،
نامه ی گمشده را
" فقط چند خط مانده به طلوع
کمی جلوتر که بروی
گل های سرخی زیر آخرین توت آفریقایی
با یک حلقه ی الماس
منتظر حضورت است
اگر پذیرفتی دعوت احساسم را
صدایم کن
صدایم کن . . . "
حالا چند سالیست که میگذرد از آن دعوت
و افسوسی که صدایش نکرد...