حرفی...
برای گفتن نمی ماند...
وقتی دلی ...
بی هیچ گناهی شکسته باشد...
وخرده های دل ...
چنان راه نفس کشیدنت را بند بیاورد...
که هر نفست...
با درد باشد...
و مدام چشمانت...
پر و خالی از اشکی شود...
که آن هم با درد است...
حرفی برای گفتن نمی ماند...
غم که میآید در و دیوار ، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار ، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی ؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود !
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
برای گفتن نمی ماند...
وقتی دلی ...
بی هیچ گناهی شکسته باشد...
وخرده های دل ...
چنان راه نفس کشیدنت را بند بیاورد...
که هر نفست...
با درد باشد...
و مدام چشمانت...
پر و خالی از اشکی شود...
که آن هم با درد است...
حرفی برای گفتن نمی ماند...

غم که میآید در و دیوار ، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار ، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی ؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود !
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
